2777
2789
عنوان

نابود شدم

| مشاهده متن کامل بحث + 474 بازدید | 42 پست
ممنونم ازت عزیزم بخاطر حرفات میخواستم انتخاب رشته کنم برم یکی از رشته های با سوابق تحصیلی مامانم ال ...

همین الان هم اگه اراده کنی و تلاش حتی در کنار یه کار پاره وقت اگه بتونی روزی 7 ساعت درس بخونی بهت قول میدم یه رشته خوب قبول شی 

یه رشته مثل فیزیوتراپی یا کار درمانی یا گفتار درمانی ک بتونی بری خونه بیمارات ویزیت و پول بگیری 

بدون جا و مکان وایه خودت کار کنی 

تو سهرای بزرگ رااااحت براشون کار هیت 

یا اپتومتری 

یا مامایی 

یا پرستاری 

انقد هم ب حرف و الم سنگه مامانت نباش 

پشت سر بذار این زندگی نکبتی رو 

باور کن با یه رشته خوب و دانشگاه خوب و مثلا رفتن ب سهر بزرگ خیلی رندگیت فرق میکنه 

ابن ک انتخاب رشته نکردی رو ب فال نیک بگیر 

ولی واقعا و جدا با همه مشکلاتت بچسب ب درس و فعلا امید اولته 

فکر نکن حتما باید کلاس بری 

ن عزیز 

همین کتاب رو بخون 

اما عالی بخون 

در پناه خدا باشی

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

کاش من برمیگشتم به سن شما اونوقت خودمو حبس میکردم تو خونه و فقققققط درس میخوندم

عزیزم شما میگی نمیخوایی از پدرت پول بگیری می مجبوری مجبوری خودت ی کاری بکنی که پول در بیاری اگر میتونی و تواناییشو داری انجام بده اگر نه که این یک سالم بمون وبا حون و دل درس بخون مطمعن باش اگر رشته پیرا پزشکی قبول بشی هیچ وقت بیکارنمیمونی

عزیزم تو این شرایط فقط و فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی پس ی راه درست انتخاب کن و محکم پیش برو

هروقت ناامید شدی فقط به این فکر کن که نتبجه اش چقدر لذتخشه

خدای مهربونم خودت مواظب دخترم باش ازت خواهش میکنم صحیح و سلامت بیارش به آعوشم  

یعنی چه اگه بابامو دوست داشتم

مطمئن باش پدرمادرت دوستت دارن

توبایدحال وهوای خونتونا عوض کنی

کی گفته سنت زیادشده

اصلا بچسب به درس خوندن تاهمه خصوصا مادرتو خوشحال کنی وقتی خبرقبولیتومیشنوه

منم تجربی بودم دوسال کنکوردادم بدون اینکه کلاس برم

بهوای رشته خوب

ولی اخرش بارتبه۳۰۰۰حسابداری قبول شدم والان کارمندم

مشکل اینه ک اون پول و کمکی ک از خانواده قرار هست بگیری رو بجای اینکه نعمت خدا بدونی ک از اون راه داره بهت میده روزیت رو،منت یا گدایی از خلق خدا میدونی....درحالیکه این روزی توعه .مث این میمونه ک ی نوزاد نخواد شیر از سینه مادرش بخوره و بگه کاش خودم میشد این شیر رو از ی جای دیگه بخرم یا پیدا کنم و بخورم....ولی چون انسان هرچقد بچه تر باشه همه چیو از طرف خدامیدونه و کمک هرشخصی رو از خود اون شخص نمیدونه بلکه از این میدونه ک خدا اون پول اون محبت رو داده ب ادما تا دست خدا باشن برای رفع خواسته هاش،همیشه تامینه و روز ب روز مستقل تر هم میشه.


اکثر کسایی ک میخوان مستقل شن و این خواسته اشون از روی فرار کردن از پول گرفتن از خانواده اس ،اصلا نمیتونن مستقل شن

اما کسایی ک پول میگیرن ولی بابتش خوشحالن و حسشون فرار کردن نیس از این پول گرفتن ولی در کنارشم میخوان مستقل شن،همیشه مستقل میشن.چون مستقل شدن براشون ب معنی راحت شدن از منت خانواده نیس،براشون ب معنی لذته رشد کردن و پول رو از جاهای مختلف دریافت کردنه !


متوجه تفاوتش میشی؟ 

اونایی ک بابته فرار از منت خانواده میخوان مستقل شن،اگرم مستقل شدن خبر ندارن ک رفتن منت ادمای دیگه رو تحمل کردن مث شوهر یا صاب کاری ک منت میزاره واسه حقوق دادن و‌......



نیتت از مستقل شدن رو اصلاح کن و لذت ببر از پولی ک از طریق خانواده ات بهت میرسه چون این روزی تو هست ک وقتی ب دنیا اومدی وارد درامد پدر مادرت شده،حتی اینکه برات غذا پخته میشه روزی خودته.و این معنیش این نیس ک اونا هیچ کاره ان.معنیش این هست ک خدا اونارو وسیله کرده بهت برسونن،پس توی قلبت اعتبارش رو بده ب خدا و در کنارش از دستای خدا هم شاکر باش ک وسیله شدن تامین شی....اینجوری روز ب روز درهای مستقلتر شدنت هم باز میشه،مستقل شدنی ک بابته فرار نبوده بلکه بابته رشد کردن و بدست اوردن نعمت از زوایای مختلف تری بوده.


حتی حیوانات محل زندگی روزیشون توی خورد و خوراک ما میاد.خودت رو اضافی ندون.و انقد حس نکن دیگران دارن تامینت میکنن،خداس ک داره تامینت میکنه ولی ب میزانی ک بهش اجازه میدی.وقتی بد میدونی دستای خدا رو واسه دریافت نعمت،دستای جدیدترش وارد زندگیت نمیشن ب شکل دوست شوهر خوب یا شغل خوب......بزار خدا بهت روزی بده و بد ندون دستاشو......مشکل فقط اینه شما از زاویه نادرستی داری زندگی رو میبینی،و همین باعث شده حس کنی تنهایی و منت میزارن و اضافی هستی

در مورد کاری هم ک توی ۶ سالگی کردی،توی قران هست "کیست ک بخواد بره بالا مردم بتونن بکشنش پایین و برعکس" 


اون شخص اخراج شدنش یا در جهته پایین اومدنش بوده یا ب نفعش شده،منتها،این رو خودش و رابطه خودش با خدا تعیین میکنه.....


شما هیچ کاره ای

مخصوصا توی اون سن

فقط دست خدا بودی توی اون قضیه تا اون شخص یا ب کارمای کارای قبلیش برسه،یا اتفاقا اخراج شه و خدا ببردش ب ی جای خیلی بهتری ک ارزشش رو میدونن



همینکه نعمت داشتن ی گوشی و نت رو ب روی خودت نبستی و اجازه دادی توی زندگیت باشه،عالیه،بهت پیشنهاد میکنم وقت بزار و این سایت رو بخون ولی حتما عمل بکن قدم ب قدم .....خیلی تغییر میکنی و تغییر ک کنی شرایط عوض میشه ب شرطی ک واقعا تغییر بکنی نه اینکه ادا دربیاری.واقعا ادمی بشی ک توی تمرینا ازت میخواد.....



اونوقت متوجه میشی چرا خدا گفته توی قران سرنوشت قومی را تغییر ندهم مگر انچه در خودشان هست را تغییر دهند.



میتونی هم سرسری بگیری این مطالب رو و توی همین شرایط بمونی

همین الان هم من و کسایی ک اینجا حرفی بهت زدن دستای خدا هستیم 

ک ب دلمون این تمایل رو انداخته ک راهی بهت بگیم

میتونی از خدا ندونیشون و بیخیالی طی کنی و منتظر بمونی از اسمون ی کمکی بت بیاد درحالیکه خدا کمکش انقد عادی و طبیعیه ک فقط بعد چندوقت ادم متوجه میشه عجیب بودنشو....


http://thewitch151.blogfa.com/category/1

احساست ب هرچیزی توی زندگی تعیین میکنه اتفاقای بعدی رو.....اگر ب زندگیت نگاه کنی میبینی ب میزانی ک از شنیدن حرفای دیگران اجازه دادی احساست بد شه ب همون میزان هم شرایطت بدتر شده.....دیگران اجازه دارن نگاه خودشون رو ب ما داشته باشن،ولی ما خودمون تعیین میکنیم نگاه اونارو بپذیریم یا نه.


مگه ما ب همه نگاه خوب داریم؟ ب بعضیا اگر فوش بدی،خیلی عادی میگن بیخیال بابا و میرن ب زندگیشون میرسن شاد


ولی ب بعضیا بگی زهرمارشون میشه اون روز و شک میکنن ب خودشون و هر روز مرورش میکنن و هی حالشون بدتر میشه و بی حوصله میشن و دعواشون میشه با اطرافیان بخاطر اینکه ناراحت شدن اون روز از قضاوت فلانی و ......

البته تمام ایناوقتی نتیجه میده ک ی نکته کلیدی رو درک کنی .اونم این هست ک تو اون چیزی ک پدر مادرت میگن نیستی.ما وقتی بچه ایم پدر مادر هرچی میگن رو واقعیت میدونیم چ در مورد خودمون چ در مورد محیط و اتفاقا.مثلا اگر ب اومدن برف سنگین بگن مصیبت ما شناختمون از برف سنگین این میشه ک مصیبته.ولی بچه ای ک از پدر مادر شنیده برف سنگین یعنی ایول ی فرصت درجه یک واسه برف بازی و خوش گذرونی،همیشه فک میکنه واقعیت در مورد برف سنگین اینه ک ی اتفاق خوبه.


واسه همین هم میگن بچه هر شناختی از پدر مادر داشته باشه همون حس رو ب خدا داره در آینده.چون توی بچگی خالق و حامی خودش رو والدین میدونسته و اونجوری شناخته خالق و حامی رو،پس وقتی ام بزرک میشه و بهش میگی خدا تورو افریده و حامی توعه،برداشتش اینه ک خالق و حامی اون طوری هستن پس خدا هم اونطوریه.



من شما رو ببینم شاید بگم چ دختر خفنی

ی ادم دیگه شما رو ببینه شاید بگه چ دختر ضعیفی


کدوم ما درست میگیم؟ 

از ی زاویه هیچ کدوممون درست نمیگیم،چون ما طبق معیارای خودمون داریم شمارو برای ذهنمون تعریف میکنیم


از ی زاویه درست میگیم اگر شما با حرف یکی از ما نسبت ب خودت موافق باشی

یعنی وقتی والدینت بهت میگن قوی هستی یا ضعیفی،چون باورش میکنی ،پس وقتی ی غریبه ام بهت میگه ضعیفی حس میکنی اونم تورو درست شناخته


درحالیکه شاید پدر مادرت بابته مسائلی ب تو میگن ضعیف ک پدر مادرای دیگه اون حالت هارو طبیعی میدونن برای ی بچه و اگر بشنون کسی میگه بچه ی اینجوری بچه ی ضعیفیه،خنده اشون بگیره و بگن وا چ انتظاراتی داری از ی بچه! این ک خیلی عادیه.


ولی چون شما اینارو نمیدونستی تا الان،حس میکنی اگر پدرت میگه مثلا جاتو خیس کردی پس بچه احمقی هستی،شما فک کنی اره راس میگه دیگه،اگه احمق نبودم ک جامو خیس نمیکردم.


درحالیکه از نظر ی ادم دیگه وقتی بچه جاشو خیس میکنه کلی بامزه میدوننش و کلی ام بغلش میکنن و قربونش میرن و میگن ی چیز عادی بوده پیش میاد 


اینکه ما یاد بگیریم نظر والدین رو اصل هویتمون ندونیم تمرین میخواد

ولی بمرور متوجه میشی ک ما هویتمون همونیه ک خودمون باورش میکنیم

حرف دیگران رو باور میکنی یا تجربیات خودت رو؟ تو همونی.



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792