2777
2789
حرفات درسته ولی متاسفانه گاهی یادمون میره… گذر زمان از یاد آدم میبره..  من مادر خودم گاهی اوقا ...

نه آدمی شاید خوشی از یادش بره ولی بعضی ناراحتی ها تا آخر عمر همراهت هست و شاید دلت بخواد عقده های دلت رو سر یکی از خودت مظلوم تر خالی کنی وقتی خودش از مادر شوهر ش تعریف میکنه دوست دارم ببینید ش درسته براش خیرات میده قرآن میخونه ولی ازش هنوز ناراحته و دلگیر و میگه چرا با من که باهاش خوب بودم و هرکاری براش کردم  ؟ به غیر من پنج تا عروس دیگه داره و انشإالله هفتمی تو راهه ولی فقط منم که میتونه در مورد م هر حرفی و رفتاری رو پیاده کنه ولی از اون پنج تا مثل چی حساب می بره یعنی جوری باهاش رفتار کردن که چند ساعت قبل اومد نشون وسایل پذیرایی آماده هست نمیتونه بگه کی کجا بیاد چطور بیاد و نیاد و من فقط خدارو شکر میکنم که همسرم درک کرده و فهمیده که رفتار خانوادش درست نیست و بهشون گفته و هوامو داره مهم اونه که دیده و شنیده و میدونه بی تقصیر م 

کنایه آدمو داغون میکنه اولش هرکی از راه رسید گفت مامان تورو نمی خواسته ،بعد گفتن نمیخواد چون خواهرت ...

بی خیال...


این نیز بگذرد...


مادرشوهر من بعد خواستگاری جواب +++ دادیم، در حال بال درآوردن بود... حالا منو دستش بدن قطعه قطعه م میکنه.


مادرشوهرا رو جون به جونشون کنی همینن. مگه اینکه اصلا دختر نداشته باشن... یا به پسرشون وابسته نباشن.


من به این نتیجه رسیدم هرقدر متواضع تر باشی بدتر میشن...  باید مغرور و پرتوقع رفتار کنی، فکر نکنن خبریه.


من از تیکه کنایه هاشون خییییلی دلم میشکنه و حرص میخورم...


ولی خدا رو شکر میکنم که زندگیمون کاملا ازشون مستقله... و به میل و اراده ی خودم و همسرم زندگی میکنیم.


هیییچ وقت اجازه اظهارنظر و دخالت رو به هیچ طرفی ندادیم.   نه خونواده خودم نه همسرم.


همه مسائل زندگیمونم از هر دو طرف پنهان میکنیم. 


این وسط هرقدر دلشون میخواد جلز و ولز کنن. مهم اینه که هیییچ وقت به میل اونا زندگی نکردم که جوششو بزنم...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

نمیدونم چرا توقعم از شوهرم بالا رفته اخساس میکنم بهم بی توجه هست خانوادش هم بجای اینکه اجازه بدن ا ...

عزیزم...


سعی کن حتما بشینی مفصلا با همسرت صحبت کنی...


خیلی آروم توقعاتتو مطرح کن... نذار تو دلت جمع شه.


وگرنه روز به روز بدتر میشی و نهایتا بدجور سرش منفجر میشی ...


اگه میخوای وارد فاز حاد افسردگی نشی، حتما زود به زود با همسرت درد و دل کن.

بی خیال... این نیز بگذرد... مادرشوهر من بعد خواستگاری جواب +++ دادیم، در حال بال درآوردن بود ...

من چند وقتی هست دیگه سر سنگین شدم و این موضوع به چشمش اومده و به همسرم هم گفته یعنی توقع نداشته من تغییر رویه بدم و اینی بشم که الان هستم تازه چند روزه فهمیده من رفتم پرند و قتی فهمید مثل اسفند رو آتیش بود که چرا بما نگفتید ، دیگه دوست ندارم چیزی بفهمه از زندگیم چون نه تنها کمکی نمی کنه بلکه همون مپصوع آتو میشه و چماق توی سر ،من اصلا آدم خود گیری نیستم ولی دیگه باهاشون مقل سابقم نیستم آخرین دفعه ماه رمضان اونجا بودم سرمو به بچه هامو گوشی گرم کردم و اصلا صخبتی نکردم منی که همیشه زود میرفتم و خودی تو خونش نشون ندادم کلا بیخیالشون شدم و خواهرش و واقعا از ته دل آبجی صدا میزذم ولی بجای تبریک بارداری گفت خودتو ول نمیکردیحامله نمیشدی(ببخشید)وقتی بعد جریان رفتنم از اینجا سرزده اومد خونه مادرم برای فضولی سردترین برخورد رو کردم و  وا رفت از رقتار سرد من این برام کافیه فقط همینو بگم پول کثیف ترین چیز ه دنیاست چون تا باشه همه چی خوبه وقتی نباشه ...

البته که این همراهی من و همسرم باهم بیشتر عذابشون میده بقول خالم با شروع دوباره کارت و راه انداختن مجدد و جمع و جور کردن خودتون با موفقیت دوباره ثابت کن کاراشون اشتباه بوده 

منم در شرف افسردگی ام😢 یکی به داد من برسه😔 حالا خوبه طبیعی شد وگرنه روانی میشدم


من چن روز بعد از زایمانم خیلی خوب بودم تا اینکه چهار روز 

بعد از زایمان خواهرشوهر و برادر شوهرم گفتن میخوان بیان خونمون

اونم واسه شام😕

منم با اینکه خواهرم پیشم بود ولی وا رفتم😦

و بی نهایت از دستشون ناراحت شدم

و کلی غر زدم حتی گریه

ولی خب اومدن و خوردن و رفتن

خواهرم ازشون پذیرایی کرد

بعد از رفتنشون همون شب حال روحی من از اینکه درکم نکرده بودن خراب شد.

شوهر بنده خدام فقط نگاهم میکرد و میگفت اونا که رفتن دیگه چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی

خلاصه بعد از اونشب من کارم شده بود گریه

تا اینکه 13 روز بعد از زایمانم رفتیم شهرستان واسه تعطیلات عید

20 روزی اونجا بودیم و من بخاطر اینکه دورم شلوغ بود همه چیز و فراموش کردم.

برگشتم خونه حالم خیلی خوب شد

مطنئنم اگه میموندم خونه داغون میشدم از نظر روحی😣


سعی کن یه مسافرت بری واسه عوض شدن روحیه ات

مطمئنا تاثیر داره

سالهاست که از آغوش گرمت محرومم مادر.....
من چن روز بعد از زایمانم خیلی خوب بودم تا اینکه چهار روز  بعد از زایمان خواهرشوهر و برادر شوهر ...

آااااای گفتی!!!!

من سه شنبه صبح زایمان کردم مادرشوهرم شب جمعه گفت شام میاد خونمون؛ و برادرشوهرم و خانوادش هم میاره!!!(از طرف خودش دعوت کرد )

بعد شوهرم بهش گفت به برادرشوهرم بگه که اگه میاد تدارک ببینیم که خداروشکر برادرشوهرم قصد مسافرت داشت و نیامد و فقط مادرشوهرم اینا اومدن

واقعا من خجالت کشیدم مامانم ازشون پذیرایی کرد یعنی دست به سیاه و سفید نزدن

مامانم هم به من میرسید هم به اونها

هرچقد هم بیخیال باشی نمیشه ناراحت نشد

این چه استغناست یا رب؛وین چه قادر حکمت است*******که این همه زخم نهان است و مجال آه نیست!
من نمی دونم مادر شوهر های ما خودشون عروس نبود ن تازه اون مادر شوهر ها قدیمی یه اخلاق های بخصوصی هم د ...

شرمنده من نمی تونم قول بدم😆

خه من به لطف یزدان فقط مادرزن میشم😁

ولی قول میدم با داماد های گلم مثل مادر و پسر باشم😊

به شرطی که به من بگن مامی😅

دوستان و خانم های نی نی سایتی عزیز اگر علاقه مند به زایمان طبیعی هستید و بخاطر سابقه سزارین فرصت تجربه این قسمت از علاقه مندی تون را از دست دادید پیشنهاد می کنم به این تاپیک مراجعه کنید تا از تجربیات من و دوستان من که موفق به زایمان طبیعی بعد از سزارین شدیم استفاده کنید😊
عزیزم... سعی کن حتما بشینی مفصلا با همسرت صحبت کنی... خیلی آروم توقعاتتو مطرح کن... نذار تو ...

من چند روز پیش به همسرم گفتم اگه میخوای من آرامش داشته باشیم بذار جایی که رفتاراشون واقعا روی روحیه ام تاثیر منفی میذاره نیام و قبول کرد یعنی از سر بارداری دوم که اذیت شدم بخاطر بعضی رفتار و حرفا کم و بیش همینطور بوده  الان هم میگه چند سال ِ میگم درست رو ادامه بده تنبلی میکنی خدایی مرد اروم و خونسردیه ومنو فقط به آرامش داشتن تشویق میکنه بقول خودش تا عصبی میشی نفس عمیق بکش

دیدی لطف خدا دوباره شامل حالت شد و دوتا کاکل زری بهت داد😉😉

انوقت یک مادرشوهری بشم که در تاریخ ثبت بشه😈😈😈

البته خواهر ما سیستم را تعطیل کردیم دیگه کاکل و اینا در کار نیست😆

دوستان و خانم های نی نی سایتی عزیز اگر علاقه مند به زایمان طبیعی هستید و بخاطر سابقه سزارین فرصت تجربه این قسمت از علاقه مندی تون را از دست دادید پیشنهاد می کنم به این تاپیک مراجعه کنید تا از تجربیات من و دوستان من که موفق به زایمان طبیعی بعد از سزارین شدیم استفاده کنید😊
من چند وقتی هست دیگه سر سنگین شدم و این موضوع به چشمش اومده و به همسرم هم گفته یعنی توقع نداشته من ت ...

کاملا درکت میکنم.

انگار داری زندگی خواهرمو واسم تعریف میکنی.


این دغل دوستان که می بینی... مگسانند دور شیرینی...


همیشه به خواهرم میگم این ورشکستگی ها لطف خداس... که بفهمی غیرخدا هیچکس رو نداری...

 و کاملا متوجه بشی کی یار و همراه زندگیته... الکی خودت و زندگیتو خرج دشمنت نکنی...


تلاش که باشه برکتشم میاد... رونقم پی اش هست... قطعا دوباره حال دلتون خوب میشه...


این روزا میگذره... ان شاءالله همیشه دلتون شاد و تنتون سلامت باشه...

آااااای گفتی!!!! من سه شنبه صبح زایمان کردم مادرشوهرم شب جمعه گفت شام میاد خونمون؛ و برادرشوهرم و خ ...

پس خوش به حال خودم که دورم و اصلا زایمانمم بهشون نگفتم.  

پس خوش به حال خودم که دورم و اصلا زایمانمم بهشون نگفتم.    

واقعا خوش بحالت

این چند روز همش یادت افتادم که چقد راحت بودی

از بس مهمون اومد و رفت نتونستم به بخیه هام درست و حسابی برسم

این چه استغناست یا رب؛وین چه قادر حکمت است*******که این همه زخم نهان است و مجال آه نیست!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز