2777
2789
عنوان

مادرشوهر

560 بازدید | 29 پست


سلام دوستان

من ۵ ماه عروسی کردم شوهرم خیلی خوبه و منو هم خیلی دوست داره عروس عمه ام شدم که البته ناتنیه . خانواده هامون باهم دعوا کردن مادرشوهرم هم همش سر شوهرم غر میزنه که تو نمیتونی جواب بدی و فلان حتی یه بار میخواست خودشو از پشت بام پرت کنه بخاطر اینکه مامانم داشت با تلفن با من حرف میزد بنده خدا نمیدونست عمه ام پیشمه بعد که قطع کرد مادرشوهرم یه دعوای راه انداخت که نگو جلوی من به خانواده ام بد میگه سر هر چیز کوچیکی بهونه میاره مثلا میگه خواهرش یعنی خواهر من به من درست دست نداد و روبوسی نکرد نمیدونم مامانش برام قیافه گرفت در صورتی که خدا شاهده وقتی مامانمینا واسه پایتختی اومدن خونمون رفتن پیشش با اخم و صورت گرفته باهاشون برخورد کرد

 من طبقه پایین مادرشوهرم زندگی میکنم بعدش میگه چرا اول نمیایین خونه من بعد برین پایین سر هر چیزی بهونه میاره و داد و بیداد میکنه دیگه اعصاب نمونده برام فیلم عروسی رو گرفتیم یهو داشت فیلم رو میدید منو شوهرم رفته بودیم بیرون یهو که اومدیم داد و بیداد کرد چرا تو فیلم تو خونه ما کم گرفته ولی خونه مادر عروس زیاد فیلم گرفته و فلان بعد گفت چون تو عروسی عکس ننداختین یعنی قرار بود فیلمبردار عکس بندازه از فامیلا و خانواده یادش رفت سر اون که یه هفته دعوا بود بعد گفت فیلم دست من میمونه نمیدم بهتون واقعا داره زور میگه الان فیلم عروسی دست خودم نیست به مامانمینا هم گفتم هنوز فیلم رو نگرفتم چی بگم میترسم باز دعوا بشه الان ۴ ماهه مامانمینا نمیان خونم چون میترسن دوباره دعوا بشه بخاطر من همه چی رو کوتاه میان منم تنها میرم خونشون چون یه بار که مادرشوهرم با شوهرم سر همین چیزا دعوا میکرد به شوهرم گفت اگه بری خونشون اسمتو از شناسنامه ام پاک میکنم اونم ترسیده نمیاد هرچی هم میشه میگه وسایلاتون رو جمع کنین برین از اینجا چون خونه به اسم مادرشوهرمه خیلی مغروره و میگه فقط من .  یه روز رفته بودم خونه مامانم بعد زنگ زدم که شوهرم بیاد دنبالم گفت بمون اونجا شب رو فردا بیا من موندم که چی شده گفت تو تنها میری به من اهمیت نمیدی و فلان خوب مادرمه من چیکار کنم خودش نمیاد منم نمیشه که نرم بعد فهمیدم که پدرشوهرم بهش گفته وقتی اونا نمیان چرا میزاری زنت تنها بره الان میخوام برم میترسم که چه جوری به شوهرم بگم کمکم کنین دلم میخواد برم پیش مشاور ولی تنها نمیزاره برم بیرون 😔😔

دیروز رفتم خونه مامانم تنهایی وقتر اومدم شوهرم بهم بی محلی میکرد بعد رفت بالا پیش مامانش به من گفت تو نیا خودت شام بخور رفت اونجا شام خورد من انقدر گریه کردم آخر حالم بد  شد بهش اس ام اس دادم که حالم بده اومد پایین میگه من گفتم اوضاع رو درست کن اگه تنها بری منم تنها میرم خونه مامانم

چیکار کنم به مامانمینا میگم میگن ما بزرگیم به شوهرم میگم میگه خودشون خراب کردن خودشونم باید درست کنن آخه مامانم تو عصبانیت یهو گفت اگه من میدونستم نمیذاشتم حیف مامانم منظورش این بود که نمیذاشت من پیش مادرشوهرم بشینم حالا شوهرم فکر میکنه منظورش این بوده که دختر نمیدادم هرچی هم میگم قبول نمیکنه مادرشوهرمم خیلی میره تو مخش و تحت تاثیرش قرار میده 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من راه حلی به ذهنم نمیرسه.....چه مادر شوهری خدا صبرت بده...........پسرش ازش میترسه تو دیگه جای خود داری

زندگی تنها یکبار است،پس کارهایی را بکن که خوشحالت میکنه و با کسانی باش که باعث میشن لبخند به لبت بیاد.

اگه قبل از ازدواجم حرفتو میشنیدم محال بود باور کنم. منم با یه روانیه واقعی طرفم. چه میشه کرد

فقط با محبت وتوجه نه دعوا وقهر همسرتو بکش سمته خودت آروم آروم میتونی

از امروز شــــــــــــروع شد عهدی که با خودم بستم. نمازمـــــــو اول وقت میخونم😍غیبت ممنوع😠سالم میخورم😍به خودم وزندگیم میرسم💜این تیکرم تا وقتیه که اینکارا عادتم بشه 💜💜💜💜💜

کاش منم عمه ام میشد مادرشوهرم

انقدر ماهه

در عجبم مگه میشه عمه انقدر بد؟؟؟؟

مادرشوهره خودم که تو سلیطگی همتا نداره

خیال بافیَت بد نیست...خیال کن که خواهی رفت،،،همین که رفتیو مُردَم ،،،تلاش کن که برگردی و در کمالِ خونسردی مرا به خاک بسپاری

فکر کنم قبلا تاپیک زدی و‌گفتی هر دوتون هم سی ساله هستید، والله چی بگم. اصلا‌ نمیتونم باور کنم کسی که سی سالشه و ازدواج کرده چه زن چه مرد چنین مشکلاتی داشته باشه. باید از موضع قدرت برخورد کنی. یعنی کارت رو انجام بدی و بعدش هم بی تفاوت باشی نسبت به عکس العمل اون خانم. به طور مثال برو خونه مادرت و برگرد دیگه اگه شوهرت تنها رفت بالا و برگشت تو واکنش نشون نده و گریه نکن و اهمیت نده در عوض محبت کن مثلا با خنده و شوخی برخورد کن و احوال مامانش رو بپرس. به هیچ عنوان اجازه نده بحثی در مورد خانواده ات در بگیره محکم بدون دعوا و ضعف وایستا و بگو اگه توقع داری از خانواده ام دوری کنم  فورا خونه بگیر و توهم متقابلا باید با خانواده ات قطع رابطه کنی. نمیدونم من جای نو بودم نوی زندگی که همسر نتونه جلوی مادرش زو بگیره نمیموندم 

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792