عزیزم تو همه زندگیا هست
هفته پیش منو شوهرم سر اینکه نهار خونه بابام دعوت بودیم و اون داشت فس فس میکرد ساعت شد یک و نیم
من غر زدم اونم شروع کرد داد و بیداد خلاصه دعوایی شد که بیا و ببین من تا خونه مادرم اینا اشک ریختم ازونجا اومدیم بیرون هر دومون دیگه بروی هم نیاوردیم که اصلا ظهر چه قیامتی به پا بود شبم خیلی شیک مث همیشه همدیگه رو بوس کردیم خوابیدیم
ول کن عزیزم دعوا اگه شد که دیگه نباید ادامه اش بدی مخصوصا که طرف داره بارفتارش نشون میده مه پشیمونه
به نظرم اگر حتی دست خودت نیست
عیب نداره
یروز بشین باهاش حرف بزن بگو هنوز از دلم پاک نشده برام خیلی سخته حرفاتو فراموش کنم دارم رو خودم کار می کنم که این کارو بکنم و دوباره دلم به زندگیم گرم شه ولی دیگه همچین کاری باهام نکن که دفعه ی بعدی توان ترمیم دوباره احساسمو ندارم
مطمئن باش حرف تو بزنی سبک میشی