دوباره شوشو باهام قهر کرده بابا خسته شدم از قهرهای الکیش صفحه 3

مدیر

عضویت: 1390/12/06

تعداد پست: 21255

راستش قضیه مربوط میشه به دخترداییم که قبلا هم گفته بودم.دختر خوبی نیست اینطور که بیرون میگن(شهرمون کوچیکه همه چی زود میپیچه) شوشو هم ممنوع کرده بود که نه بهش زنگ بزن نه اس بده نه بیرون برو.منم ناراحت شدم که این یعنی چی و.... خلاصه برای اینکه حساسیتش کم بشه همین کارم کردم دیگه نه زنگ نه بیرون رفتنی هیچی

تا اینکه همین هفته ی پیش نمیدونم چی شد که کاراش یکم رو شد و دختر داییم هم از ترسش کلی قرص خورد و خودکشی کرد بردنش بیمارستان و از مرگ نجات پیدا کرد

اتفاقا همون حول و حوش منم بینیمو عمل کرده بودم.امروز ظهر دختر داییم بهم زنگ زد که بیاد عیادتم مثلا منم ج ندادم غروب زنداییم زنگ زد گفت خونه اید بیایم دیگه من موندم چی بگم گفتم اره (یه چیز بگم من دوران عقدم و خونه بابامم هنوز)
اومدن بعد نیم ساعت یهو شوشو سر و کله اش پیدا شد اومده بود رم ریدرشو برداره بره من کپ کردم یهو دختر داییم و زنداییمو دید سلام علیک کرد و رفت تو اتاق منم پشتش رفتم دیدم داره با گوشی صحبت میکنه رم ریدر رو دادم بهش همونطور که داشت با گوشی حرف میزد رفت اصلا به من نگاه هم نکرد من یکم شک کردم که یه چیزی شده
بعد اون هم یکی دو بار زنگیدم دیدم ج نداد گفتم شاید داره فوتبال میبینه بعد تموم شدن فوتبالم زنگیدم ج نداد اس دادم چرا ج نمیدی کجایی؟ بازم ج نداد
100% مطمئنم قهر کرده اخه میشناسمش. شماها بگید تقصیره من چیه؟ من که نمیتونم بگم مامان برادرزادت حق نداره خونتون بیاد که.اگه خونه خودمون بود یه چیزی
اعصابم خیلی خرابه .بینیم هی تیر میکشه .چیکار کنم؟

یه دوش ابِ گرم!یه لباس راحتی! یه چای تازه دم!یه موسیقی ملایم ....به درک که خیلی از مشکلات حل نمیشه!!!!

1391/08/24

22:13

0 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

نگار643

عضویت: 1389/11/11

تعداد پست: 200

شوهر منم همش درحال قهر کردن واشتی کردنه

1391/08/24

23:05

0 نفر لایک کرده اند ...

عسل_جون26633

عضویت: 1390/07/26

تعداد پست: 2816

نممیدونم

1391/08/24

23:07

0 نفر لایک کرده اند ...

ریحانه

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

عسل_جون26633

عضویت: 1390/07/26

تعداد پست: 2816

نممیدونم

1391/08/24

23:07

0 نفر لایک کرده اند ...

بارانه8

عضویت: 1390/11/16

تعداد پست: 9451

حرف حالیت نمیشه میگم دوست ندارم

اینو واقعا بهت میگه؟؟

مشکل دنیا این است که احمق ها کاملاً بخود یقین دارند، در حالیکه دانایان سرشار از شک و تردیدند (برتراند راسل)

1391/08/24

23:19

0 نفر لایک کرده اند ...

Masita

عضویت: 1390/10/13

تعداد پست: 4630

نفس جون باید 1 فکر اساسی برای این اخلاق بچگانه ی شوهرت کنی البته ببخشیدا
ولی دختر دایی شوهرمم همسرش همینطوری بود و میگفت بارها قهرمیکرد میزد عین بچه ها از خونه بیرون من تا صبح از ترس تنهایی خوابم نمیبرد یا مدتها رو مبل میخوابید و من تمام شب تو تخت عروسی گریه میکردم که چرا با یه مرد ازدواج نکردم و شوهرم شد این پسر بچه
بعد از 5 سال تحمل( بجای اصلاح و مشاوره) طلاق گرفت

@2bare_man

1391/08/24

23:36

0 نفر لایک کرده اند ...

ستاره_آرزوها

عضویت: 1391/08/10

تعداد پست: 380

توی شهرستان حرف مفت زیاد می زنند..اگر یک دختری حداقل ازادیشو بخواد بهش برچسب می زنند یا خدا نکنه به پسری محل نذاره هزار تا حرف پشتش پخش می شه.....بنظر من کار شوهرت اشتباهه ..

در هیاهوی زندگی دریافتم: چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت. چه غصه هایی که فقط سپیدی موهایم را حاصل شد، در حالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود. دریافتم:خدایی هست که اگر بخواهد می شود وگرنه نمی شود...به همین سادگی

1391/08/24

23:45

0 نفر لایک کرده اند ...

هانا225

عضویت: 1390/03/19

تعداد پست: 2001

انقدر بهش زنگ نزن بزار اون بیاد جلو

دوباره میسازمت وطن ... اگر چه با خشت جان خویش

1391/08/25

06:51

0 نفر لایک کرده اند ...

آوا(مامان_باران)

عضویت: 1389/07/07

تعداد پست: 5402

چون شما خونه پدرتی ایشون حق ندارن انتظار داشته باشن که خانواده داییت نیان خونتون.هر وقت رفتین خونه خودتون رفت و امد رو قطع کنین.زیاد هم بهش حق نده که یاد بگیره در مورد کل فامیلت و .. اظهار نظر کنه.هر کسی احترام داره در درجه اول.

حکایت عجیبی ست رفتار ما آدمها،خدا می بیند و فاش نمیکند.مردم نمی بینند و فریاد می زنند..

1391/08/25

07:54

0 نفر لایک کرده اند ...

نفس-7

مدیر استارتر

عضویت: 1390/12/06

تعداد پست: 21255

ببخشید یهویی رفتم شوشو اومده بود
خیلی دپرس بود حتی یه سلام نکرد. منم خودمو زدم به نفهمی گفتم چی شد؟ با کسی بحثت شد ؟یه کله تکون داد و دوباره نشست تند تند با حالت عصبانی با گوشیش ور رفتن

منم بیخیال رفتم جلو اینه که بینیمو شستشو بدم یه لخته خون رو گرفتم یهو دلم ضعف رفت دراز کشیدم رو تخت دیدم دیگه رسما دارم بیهوش میشم این شوشوی بیخیال هم هیچ کاری نمیکنه حتی حال نداشتم مامانمو صدا کنم گفتم بهش مامانو صداکن حالم خوب نیست در کمال تعجب دیدم گفت اووووووفففففف مامان مامان .....

مامانم اومد اب قند داد و... یکم بهتر شدم بعد از رو تخت پا شدم برم تو حال پیش مامانم که ح ر ی م سلطان ببینم بهش گفتم نمیخوام اینجا بمونی برو خونه خودتون اینجا نباش بعدم اومدم بیرون و رفتم فیلمو دیدم دیدم نرفته همون جا رو زمین خوابید!!!!!!!!!!!!!!

منم اومدم خوابیدم .صبح هم شوشو رفت سربازی منم دیگه خبری ازش ندارم
با اینکه دیشب حالم بد شد اصلا بهم نگاه نکرد.کار دارم باهاش .پسره ی پررو.یه حالی ازش بگیرم من

یه دوش ابِ گرم!یه لباس راحتی! یه چای تازه دم!یه موسیقی ملایم ....به درک که خیلی از مشکلات حل نمیشه!!!!

1391/08/25

12:03

0 نفر لایک کرده اند ...