دیشب شوهرم وبرادرشوهرام و پدرشوهرم عروسی دعوت بودن،شوهرم ازم خواست برم خونه مامانش تا تنهانباشم وبچمم اونجابازی کنه،چون جاریمم اونجا میشینه وپسراش هم بازیای پسرمن ولی ازش بزرگترن ،سه وشش ساله.منم امروزبیست نفرواسه شام مهمون دارم وتنها باکلی کار.گفتم همینجاهستم کارامو میکنم تابیای،خونمونم اپارتمانیه،همسایه زیاد داریم.گفت نه اینجوری خیالم راحتتره،تو کارا هم بهم کمک کرد،بعدازظهرش رفتیم اونجا،اونم رفت عروسی