با شوهرم دعوام شد سر پدرش خیلی ازیتم میکنم قرار بود روز عید فطر برن امام زاده من گفتم نمیام اما پدرم اصرار کرد گفت برو منم رفتم ولی تو راه گفتم حالم از پدرس بهم میخوره میدونی چقد بهم حرص داد خدا من چه گناهی کردم انشالله سرطان بگیرم بمیرم دوباره برگشت با ماشین منو ببره خونمون بهش گگفتم کجا میری گفت میبرم خونتون اعصابمو بهم ریختی منم انقد فش دادم یه خودم که بر نگرد دلم نمیواست بابام بفهمه دعوا کردم اه الان دو روزه حرف نمیزنیم حالم از بهم میخوره باباش اونهمه منو ازیت کرد به من حق نمیده منم گفته بودم دیگه هیج جا نمیام با خانوادت ولی رفتم الان دلم میخواد بگیرم خفش کنم
عزیزم اصلا واست مهم نباشه بی خیال باش منم با مادر شوهرم مشکل داشتم مثل شما ولی از یک ماه گذشته باهاش ی جوره دیگه رفتار میکنم باطنی که دوستش ندارم اما ظاهری خیلی باهم خوبیم حالا هم حال خودم خوبه هم شوهرم
تو که رفتی دیگه چرا این همه بدوبیراه گفتی؟! مشکل از شماست خشم وزبونتونو نمیتونیدکنترل کنید
اخه دییدم دوباره بر میگردونه خونمون واسه همین میدونی متنفرم ازش فقط طرف خانوادشه یه بار نشد طرف منو بگیره اون همه جلوم حرف زدن پشتم وای نستاد خاک تو سر من