من سه ساله ك ازدواج كردم و با خونواده شوهرم تو ي ساختمون زندگي ميكنيم شوهرم خيلي خوبه و خيلي دوستم داره ولي مشكلي ك داره زياد حسابگر نيست و پولاشو بدون حساب كتاب خرج ميكنه و يكي ديگه هم اينه زياد با دوستاش شب نسيني ميره بيرون چند روز پيش من فهميدم ك ب خاطر اينكه حساب كتاب پولاشو نداره همه ي پولا خرج شده و الان ما حتي ميتونم بگم صفر شديم بعد امشب جاي اينكه بشينه توي عكاسيش تا پولي در بياره با دوستاش از ساعت ده رفته بيرون تا دو و نيم شب.قبلش من بهش گفتم اگه بري ديگه مث دفعه هاي قبل رفتار نميكنم و ميرم خونه ي بابام ولي جدي نگرفت و رفت اولش عصباني شدم ميخواستم برم ولي بعدش بيخيال شدم تا بياد وقتي اومد ي دعواي حسابي باهاش كردم ك جاي اينكه بره تلاش كنه برا روزيش رفته خوشگذروني و چون اعصابم خورد بود گفتم ميرم ب خونوادت ميگم ك بدونن پسرشون چطوره خيلي اصرار كرد نرو و بين خودمون حلش ميكنيم ولي من رفتم و فقط البته ب مامانش گفتم و اونم اومد يكم باهاش صحبت كرد ب نظرتون اشتباه بوده ك ب مامانش گفتم حالا عصبانيتم تموم شده پشيمونم.نظر شما چيه؟
نزول نصرت الهی، قواعد و سنتهایی دارد. به میزانی که با سنتهای الهی همراه شوید، نصرت الهی را دریافت میکنید و پیروزی دین خدا به دست شما واقع میشود....اللهم نشکوا الیک فقد نبینا و غیبت ولینا....