ابجیام.. زورشون میومد....
اونا کتک میخوردن اگه بابام میفهمید با حرف میزنن.
بعد یروز. نشستیم نهار.. یهو ابجیم گفت بابا این، ینی من، با یه پسری میره مدرسه و میاد،، بابام گفت خبر دارم،، شاهرخ جونشه از هند اومده، میبره میاردش،، مثل شما نمیرن ولگردی، ــ
خونمون هم میومد،، ریاضی و زبانش هم خیلی خوب بود😂😂معلم زبانمم شد 😄