سلام خوبین🥲
نمیدونم دیگه با خودم چیکا کنم شما لطفا یکاری کنین عقلم برگرده
یه پسری بود یکسال پیش باهاش آشنا شدم تا ماه پیش هم ارتباط داشتیم تو این یکسال نه گفت دوستم داره نه کادو خرید نه هیچ چیزی
حتی ازش بعد نه ماه اینا پرسیدم ما چیه همیم گف هیچی گفتم چرا آشنا میشیم گفت داریم آشنا میشیم همینطوری و من احمق چون دوسش داشتم باز هم ادامه دادم
تا اینکه دو ماه پیش برا من یه خواستگار اومد خونوادمم از خواستگارم خوششون اومده بود من به این پسر گفتم من خواستگار دارم خونوادمم خوششون اومده برگشت گف خوشبخت بشی و دیگه پیام نداد
من خواستگارمو رد کردم و دوباره مث احمقا بهش برگشتم و یه ماه بعد دو باره برام خواستگار اومد این خواستگارمم خوب بود و خودمم نخواستم ردش کنم
گفتم اخه تا کی همه رو رد کنم بخاطر کسی که حتی دوسمم نداره
منم تقریبا از خواستگارم خوشم اومد دیگه دیدم این پسر اهمیتی نمیده و من پیام نمیدم اونم نمیده
با خواستگارم آشنا شدم و تقریبا بهش علاقه دارم و اونم دوسم داره خیلی بهم اهمیت میده ارزش میده کلی
ولی اون پسر هنو تو ذهنم هس گاها بخاطرش ناراحت میشم یادم میاد همش
همش میگم کاش اون میومد خواستگاریم و ...
چیکار کنم من بخدا موندم
میترسم بعد ازدواج هم یادم بیاد دیوونه بشم