منو از شر خودم رها کن شری که تورو از من میگیره حالم از این همه ضعف بهم میخوره حالم از این همه قول دادن هام بهم میخوره من کی درست میشیم پس کی قراره تورو حس کنم پس کی قراره بنده تو بشم چرا نمیتونم چرا همش در راه بندگی تو به بن بست میخورم اگه نشه بنده ات بشم چی اگه تا آخر عمر بندهای خودم و این دنیا بمونم چی اگه اینجوری تا آخرین لحظه زمینی بمونم چی میشه تصورش هم وحشتناکه من نمیخام زمینی باشم من نمیخام این زندگی رو این انگیزه های انسان باش حرکت میکنن من میخام انگیزه های زندگیم رنگ تورو داشته باشه من هیچ بغلی جز بغلت نمیخام و هیچ احساسی جز حس کردنت نمیخام و هیچ دیدنی جز دیدنت نمیخام ولی منو این همه نقص مگه رسیدن بش ممکنه آخه من کجا و این ادعا کجا میدونی چی بعضی وقتا به خودم میگم کاشکی هیچ وقت حست نمیکردم تا اینقدر به بودن با تو طمع نمیکردم آخه من کجا و با تو بودن کجا من با این همه ضعف چکار کنم من روم نمیشه دیگه دیگه توانایی شروع بندگی ندارم میترسم از بن بست های که بعد از هر شروع بشون برخورد کردم نمیدونم چی بگم امشب و چی بخام که دیگه این بن بست ها رو حس نکنم ولی خودت میدونی خودت حلش کن