خانوما من خبر فوت یکی از اشناها رو شنیدم اصلا رفت امد نداشتیم باهاشون ولی چون پسرجوون بوو از صبحه تو فکرشمو گریه میکنم،الکی رفتم بیرون یک ساعت بعد ژله بستنی درست کردم بعدش فطیر درست کردم شامم گذاشتم ولی بازم دلم اشوبه چیکار کنم
من وقتی نوجون بودم میرفتم خونه داداشم. بعد اینا ی پسر نوجون همسایه داشتن. کلا ی پسر داشت دوتا نمیدونم دختر گذشت سالهای سال دیروز دیدم یکی استوری گذشته عکس ی پسر جوون گفتم خدایا من اینو کجا دیدم. چقد چهره اش اشناست. نگو این همون پسره بود😔
من تو را با خون دل از یـــاد بردم، لـطف کن هرکجا چشمــت ب من افتاد، کــــج کن راه را. "