من تو یه ساختمونم شوهر روز به مامان باباش سر میزنه جمعه ها هم چهار بار میره برگشته بچرم برداشته برده ک میرم پایین منم گفتم چهخبره هر ساعت پایبنی بعد برگشته محکم به دستم زده بود بعد شب با خیال راحت خوابید عین خیالشم نبود امروزم رفتم خونه مامانم سر بزنم نه زنگ زده نه چیزی شبم زنگ بزنم کجایی میگه من صلاح میدونم اونجا بمونی