ما داشتیم آشنا میشدیم ی ماه میشد باهم خیلی بیرون میرفتیم
خیلی پسر خوبی بود خیلیا
همش باهم حرف میزدیم بعد نزدیک همم بودیم هرروز تقریبا همو میدیدم هر یروز در میون بیرون بودیم
کلی جاهای مختلف رفتیم یعنی بهترین کسی بود ک تا الان دیده بودم
یهو دوروز اخیر دیدم خیلی سرد شده کسی ک کل زندگیشو بمن میگفت بعد شبش من تا ۱۲ شب سرکار بودم این ۱۰ رفت خونه زنگم زد گفت سرکاری هنوز ک دارم میبینمت
چون قبلش جواب منو با بله داده بود منم برداشتم گقتم بله چطور گفت همینطور گفتم باشه خدافظ
همون دیگ ن پیام ن زنگی تا دیروز اومدم سرکار زنگش زدم گفتم چرااینجوری شدی یهو گفت حوصله ندارم ولکن همچیو باید بهت بگم مگه
منم گفتم باشه قط کردم بعد دیدم یه پیام طولانی فرستاده ک نمیتونم سعی کردم بتونم آدم رابطه باشم نشد هنوزم چیزی شروع نشده بود ک بخواد تموم بشه خیلیم دوست دارما ولی نمیتونم 😐
نفهمیدم واقعا بعد این کسی بود ک یجوری حرف میزد و رفتار میکرد اصلا ی درصد فک نمیکردم اون اینجوری بکنه
دیگ از سمت محل کار منم رد نمیشه راشو عوض میکنه ک من نبینمش
هضمش برام یکم سخته من زود وابسته میشم بعد خب نمیخواست همون یکی دوروز اول متوجه نمیشد یعنی ک بزاره ۵ هفته بگذره بعد همچی هم خوب بودا بگه نمیتونم