جدی خاک عالم
از اون همه خواستگار پر کبکبه و دبدبه از رحیم چرکول شاگرد نجارباشی خوشش اومده 😑
😂😂🎀
منصور بعدش بهش گفت
گفت پرنده ی خوشبختی نشست رو شونت
ولی تو روی بال شیطان نشستی
اون شیطان بود که تو رو میبرد تو اون نجاری
به پیشونی نیست به عقل که نداره
اینجا خانواده باید جلوش رو میگرفتن که بهش بها دادن اینو همشون میدونستن که مناسب هم نیستن . شاید هم اگر اینکار رو میکردن محبوبه اون زندگی رو هم به خیال این زندگی خراب میکرد و باید به این سرنوشت دچار میشد
بابا نکنید از این کارا
منظور من این شکلی نبود خلاصه به هر نحوی مانع ازدواجش با رحیم میشدن
ترس فرار کردنش با رحیم ؟ نمیتونستن دست پاش ببندن که رحیم ازدواج کنه یا هرچیزی که نره
میدونی چیزایی میگیم زیاده روی هست تا قبل اینکه بفهمیم سرنوشت محبوب چقدر تاریک میشه وقتی میدونیم چقدر افتضاح به شخصه میگم کاش هرکار میکردن نمیذاشتن بره سمتش
ولی خب محبوب بعد از اون همه سال و ازدواجش با منصور هنوز اون جعبه و گردنبند رو داره دلیلش رو نمیدونم چیه ولی کلا دیگه ازش بدم اومد.
جالبه رحیم فقط یک جامه تنشه وهمیشه خیس عرقه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
