مشکلم اینه شوهرم بچمو نادیده میگیره هی من میخوا بهش بگم بچمون اینو دوست داره اینو دوست نداره از این حرفت ناراحت میشه اینو نگو
چند روز پیش با اسنپ میخواستیم بیرون هرچی گفت بابا من میخوا جلو پیش تو بشینم نادیده گرفت بعد الکی میگفت حواسم نبوده
یا رفتیم شهر بازی بچم گفت بابا صبر کن خودم بیام کارت بکشم بیچاره هرچی بهش گفت صبر نکرد خودش کارتو کشید میگم مگه بهت چند بار نگفت صبر تا خودم بیام کارت بکشم چرا خودت کشیدی دوباره میگه حواسم نبوده تو زیاد اهمیت میدی بعد خودش چند بار صدا من کنه جوابشو ندم عصبی میشه
بچم انقد باباشو دوست داره باباش سرفه میکنه آب براش میبره
میگه ب من در بالکن رو ببند بابام مریض میشه و...
ولی اون اینجور نیس صبح ها میره سرکار اون سری پتو نزد رو بچم گفتم بهش نمیگی هوا سرده یه پتو بزنی روش
هی میخوا باهاش جزو و بحث کنی بگی حواست به بچت باشه حیف اون محبت ک بچم خرج باباش میکنه
الان گرفتش بغل میخواست بوسش کنه ناخن اش خورد ب لبش گفت فکر یه کم درد داشت میگم بهش چرا ناخن میزنی میگه من ناخن نزدم میگم الکی ک دست نمیگیره یه جا اینکه ازش معذرت خواهی کنه به یه بچه پنج ساله میگه دیگه نمیام پیشت توهم دیگه نیا پیش من تا ناخن بهت نخوره میگم این چ حرفیه به یه بچه کوچیک میزنی ذهنشو راجب خودت خراب میکنی قهر کرد رفت تو اتاق مثل بچه میگه حوصله جزو بحثاتو ندارم شما یه کم راهنماییم کنید منم وقتی میبینم بچمو نادیده میگیره منم نادیدش میگیرم اونجور ک اون ضد حال میزنه منم دوست دارم بهش حالشو بگیرم هرچی از دهنش در میاد ب من میگه