من بعد کلی ماجرا و داستان فهمیدم که جدایی ها چون من و اون آدم یکی نیستیم هم ارتعاش نیستیم برای هم نیستیم حالا هرکس که باشه
یا مثلاً درست تموم شده باید بریم
(واضح تر بگم مثلا یه خانمی از کودکی آرزوی درس و استقلال داشته )(دختر خانم قصه ما وقتی بزرگ میشه عاشق یه آدم محدود کننده میشه)
(همه چیز جوری بهم میریزه و اینقدر سختی اتفاق میفته که یهو آرزوی عمیق این دختر که به جهان فرستاده بود
اتفاق بیفته .. و از اون آدم جدا میشه و شاغل و مستقل میشه