شوهرم تصادف بدی کرده وقتی خبرش رو شنیدم حتی گریه هم کردم منه احمق
2 روز تقریبا نگران و ناراحت بودم
نگران مردی ک سیاه بختم کرد
نگران مردی ک 8 ساله نذاشته آب خوش از گلوی ما پایین بره
همه جا باعث بی آبرویی و سرشکستگیم شده
بیکار و بی عار خونه میخوابید ی وقتا نون هم برای خوردن نداشتیم
نگران مردی ک بچه ی طفل معصوم مریضم وقتی شب یکم بی قرار میشد جای انگشتای دست باباش رو صورتش نقش میبست
نگران مردی ک فکر نکنم هیچکس خاطره ی خوبی ازش داشته باشه هرکسی ب هرطریقی کارش بهش افتاد مخصوصاااا صاحب خونه های بیچاره ی قبلیمون دلشون رو خون کرد
الان 10 روزه ک سایه ی نحسش تو خونه نیست فکر نکنم بچه ام 10 بار بهونه ی باباش رو گرفته باشه
10 روزه ک بوی سیگار خفمون نمیکنه
10 روزه ک کسی با دلیل و بی دلیل سر بچم داد و بیداد نمیکنه و بچم از ترس اینکه الان میخواد بزنتشخودشو جمع نمیکنه
10 روزه ک فحش های زشت و هرزه تو خونمون نیست....
10 روزه ک نیش مستقیم نخوردم هرچند از راه دور هم زهرش رو ب جونم میریزه
دیدین آدم دلشوره میگیره حالش چقدر بد میشه همتون گهگداری دلشورهرو تجربه کردین اما زندگی با این مرد برای من دلشوره های طولانی مدت ب همراه داشته ی وقتهایی هر روز ... خیلی سخته هر روز دلشوره داشته باشی
خدایا حالا چجوری برگشتنش رو تحمل کنیم
بیاد چند لول هم بدتر شده
یعنی من باید زیر این شیطان لگن هم بذارم
کاش هیچ وقت زنده از زیر عملش بیرون نیاد