خیلی حس خوبی تو خونش دارم حس امنیت
همه چیز تمیز آرامش بوی خوشمزه ی غذا
من خودمم کار می کنم تو خونم
ولی هیچ وقت همه چیز مرتب نیست
هی یه جای کار می لنگه
بدو بدو هی کثیف
اعصابم خورد میشه قیافم به هم میریزه داد و بیداد
مادرشوهرم همیشه ارومه ندیدم یه بارم داد بزنه
تو خونش همه احساس امنیت می کنند
دلم می خواست منم خونم اینجوری باشه اما در توانم نیست
چون عادت ندارم اینجوری بزرگ نشدم
مادرشوهرم خیلی خیلی تمیزه ولی هیچوقت هم وسواس نبوده
و همینش لذت بخشه
چون دیدم خیلی از آدمایی که تمرین وسواس دارم
کسی نیاد نره نشینه چرا اینجا دستاشو شست اونجا فلان کارو کرد
الآنم از بیرون برگشتیم خونه مادر شوهرم اینقدر بوی خوبی میاد همه جا تمیز همش بمون می خنده صدای اذون پخشه
اصلا دلم می خواست نرم خونه ی خودمون