منم ارزومه همچین زندگی و خونه ایی ولی هییییییی انقد ۲۴ساعته تو فکرو خیال و استرسم
مادشوهر من میگه الان توان ندارم نضافت کنم قبلا فلان بودم بهمان بودم الان زانوم درد میکنه باورت میشه چند شب پیش عروسی بودم یکی باید فک منو جاریم رو از روی زمین جمع میکرد یه رقصی میکرد مادرشوهرم یه ادایی میومد بیا و ببین
خوبه هنوز دنیا جای قشنگی برای زندگی کردنه تاپیک همسایه بودم خانواده شوهرش۴ روز خونش بودن بهشون عذا نداده بود بعد رفتنشون ۱۰ میلیون خرید کرده بود چقدرم افتخار میکرد
باور کن این حرفا شعاره ولی منم به اسم همینا خودمو گول میزنم گفتم که مادر شوهرم اصلا وسواس نیست همه تو خونش لذت می بریم ...خودشم با حوصله با آرامش
اون دفعه پسرم می گفت چرا مامان جون هیچوقت داد نمیزنه
راستم میگه یعنی من ده ساله ازدواج کردم همشم خدایی خونشونم ...الان هرچی دارم فکر می کنم دادش رو ندیدم ...
ببین واسه همه چیز برنامه داره
مثلا اگه می بینه اسباب بازی زیاد شده
سریع دسته بندی می کنه و یه جوری جاسازی می کنه که خونه ناخودآگاه به هم نمیره
من اصلا حتی نمی تونم از اینا که گفتی لذت ببرم
اگه می بردم حرف تو درست بود
منم دلم خواست بیام خونه مادر شوهرت
مادرشوهر منمهمینه اروم و صبور
من عصبی و بداخلاق😒
خدا رحمت کنه مامانم دقیقا همین جور بود
اما من ۱۸۰ درجه باهاش فرق می کنم هیچی ازش یاد نگرفتم واقعا نمی دونم چرا
مامان منم همیشه نمازش اول وثت بود برای تنها چیزی که حرص می خورد دیر شدن نمازش بود
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
