تو تاپیکی که خانمه گفته بود شوهرم منو به زور برد خونه ی مادرش، چند نفرتون گفته بودید که مادرشوهراتون بهتون فحش دادن و بعدا شوهرتون مختونو زدن یا مجبورتون کردن برید عذرخواهی
منم یه تجربه ی مشابه داشتم که گفتم شاید بد نباشه بگم
من تو عقدبستگی مادرشوهرم خیلی باهام مشکل داشت، همین مشکلاتی که شماها دارید، توقعات بیجا داشت،مدام ازم ایراد میگرفت، و همه ی اینا به کنار به خانوادمم خیلی واضح ولی زیرپوستی توهین میکرد که این خیلی برای من سنگین بود چون اولین شرط من برای ازدواج با همسرم احترام به خانوادم بود
گذشت و مادرشوهرم کاراش هرروز شدت می گرفت تا نزدیک عروسی تو خرید بازار دیگه قشنگ حرصشو خالی کرد، در حدی که تو بازار با مادرم بحثش شد، کلی به من تهمت زد و مادرمو گریه انداخت
من تحمل کردم اما وقتی اومدم خونه با مامانم دوتایی همو بغل کردیم و گریه کردیم
من شب موقع خواب آنقدر گریه کردم که فکر میکنم نزدیک بود سکته کنم، یهو قلبم منقبض شد و تیر کشید، دیگه فقط با فکر به پدر و مادرم و این که چقدر گناه دارن خودمو آروم کردم
فرداش مامانم رفت پیش مادربزرگ شوهرم که عاقل تره و گله ی مادربزرگم کرد و اتمام حجت کرد، اونم زنگ زده بود به دایی شوهرم که با مادرشوهرم صحبت کنه، نمی دونم مادرشوهرم چی بهش گفته بود که اونم گفته بود که من باید از مادرشوهرم عذرخواهی کنم🙄
اون به ما توهین کرده بود، تهمت زده بود، و هزار و یک چیز دیگه
اگه هم یه موقع قبلا من چیزی گفته بودم در جواب کارهای خودش بود اونم شک ندارم که محترمانه گفتم کلامی بی احترامی نکرده بودم بهش، حتی شوهرم شاهد بود
دم جهاز برون بود و من تو شرایط اضطرار بودم، بابام و عموم گفتن عذرخواهی کن تموم شه بره، منم اصلا فرصت فکر کردم نداشتم زنگ زدم، حتی نمی دونستم بابت چی باید عذرخواهی کنم، گفتم اگه دلخوری پیش اومده شما ببخشید، فکر میکنید مادرشوهرم چی گفت؟ گفت «باشه» و قطع کرد.
مادرشوهرم خیلی منو از خودش رنجونده، گاهی هم بدتر از این، ولی این قضیه عذرخواهی بدجوری روی دلم مونده بود. با این وجود من مادرشوهرمو بخشیدم، نه به خاطر خودم یا شوهرم، نه حتی به خاطر این که بگم من خیلی آدم خوبیم، نه... فقط چون خودمم انسانم، و خطا میکنم، و تا جایی که تشخیص بدم خطا کردم از خدا میخوام منو ببخشه... بخشیدم تا روم بشه از خدا بخوام منو ببخشه.
بگذریم که همین سناریو واسه خودشون اتفاق افتاد. من ذره ای خوشحال نشدم یا حتی دلم خنک نشد ولی از کار خدا حیرت کردم. یکم هم ترسیدم. خانوما نکنید، این کارا خوب نیست. عروس یه جوونه که بهر امیدی اومده تو خانواده ی شما. اگه حتی یه عروسی یه کم و کاستی هم داشته باشه شما باید بزرگتری کنید، نه این که خودتون مثل بچه ها لجبازی کنید.