خونه ی یکی مهمان بودیم،من و پدرم و عمه م و خانواده ی صاحب خونه بودیم،من نشسته بودم پیش عمه م،صاحب خونه با سینی چای اومد،جلو همه چای گرفت به من که رسید از جلوم رد شد و به نفر بعدی که کنار من نشسته بود چای گرفت،اگر اشتباه نکنم ۵ یا ۶ سالم بود،یه کم منتظر موندم فکر کردم الان جلوی منم چای میگیره ولی نگرفت،خیلی احساس بی ارزشی کردم و خیلی آروم و بی صدا فقط از چشمام اشک بود که میریخت،عمه م که انگار فهمید من برای چی گریه میکنم چایی خودشو گذاشت جلوی من و گفت بیا این چایی رو تو بخور،چایی دوست داری؟عمه م فکر کرده بود لابد من چایی دوست دارم و واسه همین گریه کردم،ولی گریه ی من واسه چایی نبود،واسه حس بی ارزشی ای بود که تجربه کردم،احساس میکردم تو اون جمع یه موجود بی ارزشم که وجودم واسه هیچکسی هیچ اهمیتی نداره،خانوما خواهش میکنم موقع پذیرایی و مواقع دیگه حواستون به بچه ها هم باشه،شما فکر میکنید که بچه نمیفهمه،اتفاقا بچه خیلی هم خوب میفهمه و درک میکنه اینجور چیزا رو،نه فقط موقع پذیرایی،تو خیلی از موارد دیگه هم حواستون به چه ها باشه،مثلا اگه دو تا بچه کوچیک دارن باهم بازی میکنن که یکیشون خیلی بانمکتر یا خوشگلتره و توجه شما رو به خودش جلب میکنه و میرید سمتش و قربون صدقه ش میرید و ناز و نوازشش میکنید این محبتو به اون بچه ی دیگه ای که پیششه و داره باهاش بازی میکنه هم بکنید،مثلا اگه اون بچه ای که دوست داریدو میبوسید اون یکی بچه رو هم ببوسید
ما هم چایی یا شربت رو جلو مادر بچه میگیریم میگیم برای بچه هم بردار
این درسته اعتماد به نفس بچه هم پایین نمیاد
یک دختر ناز نازی که عاشق موسیقی🎶 و رقص 💃🏻 با ناخن های نچرال لاک زده 💅🏻مهربووون🥺یکم نا امید از زندگی💔عاشق اهل بیت و امام حسین 🥲 سهراب سپهری میگه:زندگی ذره ی کاهیست که کوه اش کردیم زندگی نام و نکوییست که خارش کردیم 🧷اگر دوست داشتی از ته دلت بگو خدایا میشه این کاربر و به آرزو هاش برسونی؟ کارما میگه:به این دنیا انرژی خوب بده مطمئن باش از غیر منتظره ترین راه ها به خودت برمیگرده اره دوست عزیز افکار و کلمات شما انرژی دارند مواظب افکار و حرف هاتون باشید 🌿