۱۷ سالم بود که نشون پسر عموم شدم
از بچگی باهم بزرگ شده بودیم، خانواده پدریم باهم خیلییییییی صمیمی بودن
پسر عموم اون موقع دانشجو بود ، همه مون میدونستیم دوست دختر داره ، زمانیکه از من خواستگاری کرد ، داداشم بهش گفت پس دوست دخترت چی ؟ گفت کات شده و ....
گذشت و من نشون شدم و یکماه اول همه چی به خوشی گذشت
تا اینکه گوشیشو چک کردم دیدم بلهههههههه
دختره پیگیر و تو دانشگاه دعواشون شده و ....
بهش گفتم گفت صبر کن تا درسم تمام بشه ، خودم کات میکنم و ....( دوباره باهم دوست شده بودن)
به پدرم گفتم و پدرمم به عموم گفت ، همه خانواده پدریم متوجه شدن، عموهام هر کاری کردن نتتونستن این دختر رو از پسر عموم جدا کنن( از نظر خودم پسر عمومم میخواستش)
خلاصه من نشون رو پس دادم و گذشت و بعد از ده سال اونا با هم ازدواج کردن
بماند چه حرفهایی از طرف خانواده عموم پشت سر من زده شد، یکی از حرفها که اون زمان خیلی رو من تاثیر گذاشت این بود که از همون اول پسرمون نمیخواستش و فیلم بازی کرد (یعنی پسر عموم بخاطر لجبازی با باباش، منو بازیچه قرار داد)
الان از ازدواج پسر عموم ۱۰ سال میگذره ، دو تا بچه داره
تو این سالها هیچوقت رفت و آمدی باهم نداشتیم و حتی با خانومش سلام علیک هم نداریم
دیشب خانومش جلوی جمعمون گفت من زندگی ندارم، شوهرم محل من نمیندازه، اصلا واسش مهم نیستیم و ....
دختر عمومم گفت هر کی جای عروس ما بود تا الان طلاق گرفته بود
نمیدونم چرا پسر عموم اذیتش میکنه اما حقشه که این بلاها سرش بیاد ، منم هیچوقت رابطه عاطفی خوبی رو تجربه نکردم و الان دارم طلاق میگیرم
اما کاش هیچوقت تو سن کم اون اتفاق واسم نمیفتاد، خودم خوب میدونم تو اون سن ، اون نخواستن ها و خیانت کردن و .... غرورمو شخصیت مو چطور له کرد
الان حقشه که زجر بکشه و کارما پس بده