دیشب ازمهمونیاومدیم دم در دخترمیه قورباغه دید.پیله کرد اینوبگیرم ببرم.شوهرمم خیلی بدش میاد ازین چیزا.برگشتم دم پر دیدمپدر دختر باهمبه مشکل خوردن دخترمم ۳سالشه گریه گریه ک بیارمش خونه.
شوهرم گفت بیا ببراین بچهروخونه گفتمتوبرو من میام.دیدم بچه خیلی بهش علاقه داره.چند بتر تلاش کرد بگیرتش نتونست فرارمیکرد.منم گرفتمش اوردمش خونه.
شوهرم تا دیدشروع کرد غرزدن من گفتم زچه بیارتو قورباغه اوردی...کردمش توظرف دخترم هی نکاش میکرد...حالا دیشب ک خوابیدیم.شوهرم برداشته انداختش بیرون ..از صب دخترم بیدار شده غورباقه میخاد.
دیوونه شدم.ب شوهرم گفتم چکار بکاراون بدبخت داشتی.الان من دهن اینو چجوری ببندمش...گفت بدم میاد ازش خب همش صدا میداد
چقدر اینمردا رواعصابنخب.
بچه منم پیله س انقدر.سرم درد میکنه