دلم خون شد برای دخترم
۱۱سالشه
شوهرم با معشوقش رفته ولمون کرده
خانوادم مثل دشمنن از برکت وجود مادرم
همش با دخترم تنهاییم
غصه خوردنشو میبینم بیشتر دلم میگیره
هیچجا ندارم ببرمش
تعداد خیلی محدود و انگشت شمار هم دوست دارم که هر ازگاهی با اونا ارتباط:میگیرم
دیروز انقدر دلش گرفت رفتیم بیرون
بیرونم هیچی نبود
گفت ببر دوستمو ببینم
بردمش یه ده دقیقه دم خونه ی دوستش باهاش بازی کرد ؛ خودمم نشستم تو ماشین
مامانش حتی نیومد دمه در یه سلام بده
خیلی از خدا گلایه دارم
چرا اینقدر منو خوار و ذلیل کرد
چرا اینقدر مورد ظلم قرار گرفتم