من حدود یک ماهه نرفتم خونه مادرم بعد دیروز میخاستم بیام خونه مادرم حاضر شدم که مادرش گفت کجا میری گفتم خونه مادرم قیافش یجوری کرد بعد گفت کی میای منم گفتم چند روز یدفع گفت چند روززززز بعد گفتم من با شوهرم صحبت کردم اونم گفت من کاری ندارم اما میخام اعصاب خوردی نشه کثافت الان میدونم شوهرمو پر میکنه من شوهرم ابزار فروشی داره رنگ گرفتم ازش برای خونه مادرم بعد میگفت کی رنگ میزنه داشت گفتم نه خودم رنگ میزنم
چرافحش میدی حالا🥺
بهش میگفتی اگه من خونه مستقل داشتم در حد سرزدن با شوهرم میرفتیم خونه مادرم و برمیگشتیم. ولی شما هستی و نگران شوهرم نیستم.
نترس....فقط ک فقط چاره اش این هست چندبار پی دعوا رو به تنت بمالی....چندبار بری خونه مادرت بری بمونی دیگه مادرشوهرت هم عادت میکنه....الان نری و از شوهرت و مادرش بترسی تا آخر عمر دیگه نباید بری خونه مادرت
واقعا به اون ربط نداره مگه صاحبته؟؟
تو چقدر ساده ای همه رو مو به مو براش تعریف میکنی،رنگ شورتت فقط نگفتی یا اونم گفتی؟
چرا جوابش دادی خوب
ادم فضول و دخالت گر فقطططط باید سربالا جواب داد
گفت کی میایی بگو نمیدونم معلوم نیست هر وقت فلانی )شوهرت(بگه
گفت کی رنگ میزنه خوب بگو داداشم چرا گفتی خودم
توام زیادی مطیعی ..بدترین تصمیم زندگی با مادرشوهره .اصلا پسری که نداره چرا زن میگیره ننه هاشونو نمیشناسن یعنی با خودشونم نمیسازن
وقتی تو خونه طرف زندگی کنی همینه دیگه جداشید برید خونه مستقل بگیر ید
برات مهم نباشه حقته ک بری مگه زندانه
تا مدتی که تو خونه مادرشوهری باید کمی محتاط باشی
تا این روزا تموم بشه
بخوای مثل خودش جواب بدی
میشی یکی مثل خودش
وهرت هم ازت سرد میشه
فقط باسیاست برو جلو
تایپیک اقتدار دادن به همسر من بخون
سیاست داخلش گفتم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
