اون دیگه بی عرضه بوده من خانومم رشتمم عمرانه هانوما رو خیلی سخت تر قبول میکنن سرکار از همون دوران کارآموزی استخدام شدم ده بار پروژه ها تموم شد نیروها رو تغییر دادن من همچنان بودم آخرش خودم اومدم بیرون باردار شدم تا ماه هشتم درخواست استعفامو قبول نمیکردن میگفتن پروژه ها تموم شد برو دیگه مجبور شدم دورکاری کنم فقط و فقط بخاطر اینکه من متعهد بودم به کارم و کارم رو درست انجام میدادم همین الان هم هر چند ماه چند نفر زنگ میزنن برای کار ولی من نمیتونم بچه کوچیک دارم دیگه نمیشه اون یکی بچم بزرگ شد دوباره میخواستم برم که بعدی رو. باردار شدم