امشب مثلا خواستگاری بود😐تو تاپیک های قبلی گفته بودم کل خانواده پدری داشتن متقاعد میکردم که پسر خوبیه فلان روی مغز من کار میکردن امشب برای دومین بار آمدن یعنی این سری پسر هم آمده بود گفتم جواب منفیه متقاعدش کردم فلان اینا بعدشم شام خونه عموم بودیم همه میگفتن پشیمون میشی فلان یسریام که از حسودی جر خورده بودن گفتم نه مطمئنم پشیمون نخوام شد صدتا بهتر از اون میاد والا
خلاص شدما😐
مادره هم میگفت پسره من یه پارچه آقا بود چرا این کارو کردی میخواستم بگم مال خودت 😂حالا الان دنبال اینن برن خواستگاری یه دختر دیگه از فامیلمون که لنگه خودشونه