امشب مثلا خواستگاری بود😐تو تاپیک های قبلی گفته بودم کل خانواده پدری داشتن متقاعد میکردم که پسر خوبیه فلان روی مغز من کار میکردن امشب برای دومین بار آمدن یعنی این سری پسر هم آمده بود گفتم جواب منفیه متقاعدش کردم فلان اینا بعدشم شام خونه عموم بودیم همه میگفتن پشیمون میشی فلان یسریام که از حسودی جر خورده بودن گفتم نه مطمئنم پشیمون نخوام شد صدتا بهتر از اون میاد والا
خلاص شدما😐
مادره هم میگفت پسره من یه پارچه آقا بود چرا این کارو کردی میخواستم بگم مال خودت 😂حالا الان دنبال اینن برن خواستگاری یه دختر دیگه از فامیلمون که لنگه خودشونه
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
خب چرا داغونرد کرده دیگهرفتن یه دختر دیگه رو پیشنهاد بدن چون ایشون رد کرده باید برن از ناکجا اباد زن ...
این دیگه جزء الفبای شعور و شخصیته
نه اینکه برن از ناکجا اباد دختر بگیرن
ولی اولا زرتی نرن سراغ بعدی
دوما از همون خانواده به همون سرعت نخوان دختر بگیرن
اخلاقیات چی میشه
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی