بچه ها بلاخره روز خواستگاری فرا رسید از استرس جوش های ریز ریز ریختم خاک بر سر شدم
من به هیچکس نگفته بودم تو رابطم حالا مامانم از صب همه رو باخبر کرده دختر داییممم هلک هلک پاشده اومده هی گفت کیه چیه چیکاره اس عکسشو نشون بده
بعد که دیدش گفت وااااا این چقد خوشگله خوبه میاد تورو بگیره بعد خندید بعدشم گفت شوخی کردمتا ناراحت نشو
بعد جدی شد گفت چشاش خیلی خوشرنگه خوبه نگفته زنم چشم رنگی باشه یعنی از وقتی اومده منو کوبیده اونو هی بالا کشیده پا هم نمیشه بره بعد دوماد عکس لباسشو فرستاد اومد کلشو کرد تو گوشی گفت قدش بلنده لباس بهش میاد تو چرا میخوای این لباس و بپوشی اخه این خوشگل تر دیده میشه ها اخر سرم گفت جوش ریختی میکاپت بد میشه
نیم ساعته نشستم کف اتاق زار میزنم اعتماد بنفس زیر صفر اوئمده نصف موهام لا بیگودیه نصف دیگه اش باز پاهامو موم زدم نکندم فقط دارم خودمو بدو بیراه میگم استرسم چند برابر شده یچی بگید توروخدا