من پدر مادر ندارم
یه خواهر دوقلو دارم که معلول
مامانبزرگم بزرگمون کرده که چهار ماه پیشفوت شد
بیشتر وقتا خونه عمم میموندم
الان مجبورم برم خونه مامانبزرگم اونجا هم عموهای معتادم هستن
خواهرمم بهزیستی نموند اومد اونجا
بخاطر خواهرم مجبورم برم
وقتایی که اونجام من همش خوابم یعنی چهار پنج تا آلپرازلام میخورم با پرانول دیگه بدنم عادت کرده ساعت ها میخوابم
معلمم صبحا که میخوام برم مدرسه خیلی حالم بد میشه منگ میشم چند باری زمین خوردم
چیکار کنم صبح رو به موقع برسم مدرسه
واقعا نمیتونم خونه بیدار بمونم هر ثانیه خاطرات مامانی
عموهای معتادمم خونن میترسم بیدار بودنی فکرای مسخره میکنم
فعلا هم راهی ندارم باید برم اونجا