خیلی دلم گرفته تو دوران عقدم
بیشتر شوهرم میاد خونه ما من خیلی کم میرم خونشون نه که بخام خودمو بگیرم نه اصلا اوایل ازدواج اصلا اینجوری نبودم تند تند میرفتم پیششون بهشون سر میزدم به مادر شوهرم کمک میکردم و....
ولی بعد یه سری رفتارا و حرفایی شنیدم که دیگه تصمیم گرفتم کمتر برم
امشب بعد یک هفته شوهرم گفت بیا بریم خونه ما اومدیم اینجا شوهرم رفت دستشویی یهو پدر شوهرم به من گفت چیکار کردی بچم نصف شده هیچیش نمونده بابودش کردی من یه لحظه جا خوردم اصلا انتظار همچین چیزی نداشتم 😔
شوهرم قبل ازدواج با من خیلی چاق بود خودم تشویقش کردم که بره باشگاه غذا های رژیمی درست میکنم که تا عروسیمون خوش هیکل بشه قبل ازدواج خیلی اهل فست فود بود اما الان اصلا نمیخوره چون خودم براش درست میکنم
خیلی هم سایز کم کرده هرچی میبینه میگه خیلی عالی شده
اصلا توقع همچین حرفی نداشتم
ناراحتم که چرا سکوت کردم