2777
2789
عنوان

بیاید خاطره بگین بخندیم🤣

119 بازدید | 14 پست

خودم یادمه وقتی ابتدایی بودم دلپیچه گرفته بودم و با عجله رفتم دشویی

بعد از شانس منم معاون پشتم اومد 

بعد من درو بستم نشستم یه جوری گوزیدم که معاون از اون پشت گفت دخترم حالت خوبه؟🤣

ینی آب شده بودم 

من حال خودمم ندارم مشتی.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

احوالپرسی معاون رو اصلا درک نمیکنم . یعنی انتظار داشت یکی از گوزیدن بمیره ؟!البته دور از جون شما

آخه واقعا صداش اینقد بلند بود که خودمم یه لحظه ترسیدم🤣

من حال خودمم ندارم مشتی.

🤣

یادمه من برا اولین بار 6 سالگی عمه شدم بعد خییییییلی ذوق داشتم! بچه یکی دوماهه بود سر سفرع داشتیم صبحونه میخوردیم من خوردم تموم بعد رفتم نشستم کنار داداشم کلیییی درخواست کردم که بغلش کنم چون من خودمم نمیتونستم نگه دارم چه برسه بچه و مامانمم نمیزاشت بغلش کنم

خلاصه خیلی اصرار کردم چهارزانو نشستم طاها رو گذاشتن رو پام روی تشک کوچیکش خواب بود 

بعد این همیشه چشاش بسته بود اونموقع چشاشو باز کرد یه کششی با دستاش رفت منم یه جوری ترسیدم ازش بعد دستمو از رو شکمش برداشتم قرتی تاب خورد افتاد تو سفره🤣

.من تشریفاتی و مجلل و پرنسس نیستم. با من از قدم زدن زیر بارون...خیس شدن لباسا... پخش شدن ریمل رو صورت...گوش دادن به موسیقی...قدم زدن کنار ساحل...طبیعت گردی... پیدا کردن اهنگای زیرخاکی...فیلم دیدن...خوردن صبحونه صبح بارونی با بابا و مامان...با رفیقا فیلم دیدن و رقصیدن و خندیدن از ته دل حرف بزن:)

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز