منقبلا خیلیییی تاپیکزدماز اذیتای دخترم خیلیییی اذیت میکرد برا شیر خوردن ی سال و۶ماهش ۴روز پیش دیگ واقعا حالم بد شد تصمیم گرفتم از شیر بگیریمش بعد یکی از فوبیاهام بود خیلیییی وابسته ب شیرم ولی اونسختی کفکرمیکردم نبود راحت بود البته برا منبچمخیلی داره اذیت میشه همش میاد میگه در بیار سینت در میارم با حسرت نگاه میکنه میترسه بخوره زبون میزنه میبینه تلخ سرش ومیذاره با ناز نگاه میکنه الهی بمیمر براش خیلیییی عذاب وجدان گرفتم زود بود براش خیلیییی اعصابم داغون ولی واقعا عذاب میداد تا بخوابه براهرچی توجمع پشت فرمون خیلییی جیغ میکشید این چندشب خیلییی باارامش میخوابه اصلا اذیت نمیکنه ولی هی میگه جی جی در بیارفقط سرشومیذاره و روش ولی با یه نازی بمیرم براش
۲۱ ماه اگر اشتباه نکنم
برای خودم از نظر روحی سخت بود
انگار یه اتفاق بد افتاده دلگیر بودم حس عجیبی داشتم
بچم اولش سختش بود ولی مرتب بازی میکردیم بیرون میبردمش
که کمتر به فکر بیفته
این حالاتتم میگذره نگران نباش
دو سال و دوماه ولی له شدم خیلی وایسته بود شش ماه طول کشید
راحت شدم هر کی ازم بپرسه میگم شش ماهگی بگیر بعدش شیر مادر چیزی نداره
اون عذاب وجدانه باهات من هر دو بچه ام رو دو سال تمام شیر دادم بازم وقتی از شیر گرفتم تا دو هفته حالم خراب بود و قایمکی گریه هم می کردم برای ناراحتی بچه ولی می گذره تا دو سه هفته دیگه برای هر دوتون عادی میشه
۱ سال و دو ماه
حس اینکه نسبت ب غذاهاش الان خیلی مسئولم و حسابی باید اهمیت بدم و ب بهش برسم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
15 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
