2777
2789
عنوان

خیانت

142 بازدید | 10 پست

بچه ها من به هیچ کس نتونستم بگم، حالم خیلی بده، بعد از ده سال زندگی با یه بچه کوچک و یکی توی شکم.. ما با عشق ازدواج کردیم. من چقدر ایستادم تا اون دکتر شد. چقدر هزینه دادم، چه مالی و چه معنوی.. رابطمون خیلی خوبه. توی این ده سال، به تعداد انگشت دست هم دعوا نداشتیم. توی راه مسافرت دو سه شب پیش چتش رو دیدم.. دنیا روی سرم خراب شدم، به روش آوردم، همه رو انکار کرد. آخه طاقت سکوت من رو هم نداشت وقتی ناراحت بودم چه برسه به اشکم.. چطور کنار بیام؟ نمی تونم و نمی خوام جدا بشم.. انگار بدبختی موروثیه.. مادرم هم جدا شد ولی فقط بخاطر اخلاق بابام که باهاش سازگار نبود، حالا من بدبخت چه کنم..

از بین نمی‌تونم و نمی‌خوام، فقط نمی‌خوام قابل باوره

چون اولی برای هیچکسی منع نیست، تحت هر شرایطی

کاربری یاوقت متعلق به من می‌باشد. شرمنده اگه پست ها ام دیر درج میشه، چون باید تائید شن اول

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

می‌گفت پس چیه؟ مال دوستشه؟


نه بابا، همسرم دکتره، استاد دانشگاهه، دوستاش آدم حسابین
چطور می تونه بگه مال دوستمه، همون لحظه که به بهانه ای گوشی رو برداشتم تمام چت ها رو با لپ تاپ پاک کرد ولی من همه رو دیدم اما بهش نگفتم چی دیدم.. گفت من کی اهل این حرف ها بودم و هستم؟ و یه سری چرت و پرت بعدش. من هم چون با خانوادم توی سفر بودیم نتونستم کشش بدم. میدونی تف سربالاست..

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز