من از سن ۱۰ سال و نیم توسط خانوادهام مجبور به ازدواج با مردی شدم که ۱۵ سال از من بزرگتر بود. این ازدواج کاملاً اجباری بود و از ابتدا تمایلی به آن نداشتم. بعد از شروع زندگی مشترک، همسرم بارها خشونت فیزیکی و روحی علیه من اعمال کرد و خانواده او نیز مرتباً من را تحقیر، توهین و اذیت میکردند.
در یکی از موارد خشونت شدید، همسرم به خاطر سوءظن، من را به حدی کتک زد که دچار پارگی شبکیه هر دو چشم شدم و در نتیجه، یک چشمم نابینا شد. با وجود این اتفاق بسیار جدی، خانوادهام اجازه جدایی ندادند و مرا مجبور کردند به زندگی با او ادامه بدهم.
من یک دختر دارم و با وجود اینکه تمام تلاشم را برای حفظ آرامش او کردهام، همسرم همچنان رفتارهای بیثبات و آزاردهنده دارد. اخیراً متوجه شدم که او به من خیانت کرده و حتی به خواهر و مادرم پیشنهادهای نامناسب داده است. با وجود همه این مسائل، خانوادهام نه تنها حمایتم نکردند بلکه بعد از تلاش من برای جدایی، من را از خانه خودشان بیرون کردند.
سالهاست که این شرایط باعث افسردگی شدید، اضطراب، کاهش اعتمادبهنفس و ناامیدی من شده است. من مجبور به تحمل شرایط هستم چون پشتوانه مالی، خانوادهی حامی یا امنیت کافی ندارم. با این حال، همچنان تلاش میکنم مستقل شوم.
من میتونم به خانه امن بروم بدون اینکه کسی اطلاع داشته باشد من کجا هستم؟