تمام خاطراتم از زندگیم حرف ها و تحقیر های بد پدرم بود شایددر آینده ای نچندان دور جسم خودم رو به خاک بسپارم متنی که برای سنگ قبرم میخام بنویسن رو اماده کردم 💔
خودم نوشتمش
در نگاه معشوقهام،
دختری بودم زیبا؛
با موهای خرمایی و چشمانی که برقشان
از میان تارهای مو،
دنیا را روشنتر میکرد.
اما در نگاه پدرم،
دختری بودم نازیبا،
با تصویری همیشه غلط و موهایی ژولیده؛
انگار که هیچوقت کافی نبودم.
و همین شد که دل خستهام گفت:
به خاک برگرد…
به آغوشی که قضاوت نمیکند،
زیبا و زشت نمیشناسد.
شاید خاک
آن دختری را که هیچکس نفهمید،
در آغوش خود بفهمد.