بابام فقط خانواده ی خودش دوست داره با اینکه اونا ذره ای دوستش ندارن
هرچی میخره فقط قیمتش میگه میگه گرونه
میگه کیک درست نکن تخم مرغ گرونه این آشغالا چیه
از کی کفشام پاهام میزنه نمیره برام کفش بخره
یه سال گوشت نخریده نه ببخشید خریده خانواده اش اومدن خریده اونم دوبار
تعریف اون چندش ها را میکنه من جلوی اونا بلند میکنه
همش لج و لجبازی میکنه
بعد ما میریم خونه ی خانواده اش بهمون غذا نمیدن
همش بهش میگم دلم حلیم میخواد اهمیت نمیده از کی گفتم نخریده
من میدونم اوضاع جامعه خرابه و گرونیه اما اما این یعنی چی
چرا همش داد میزنه حرف میزنم خفه ام میکنه
میره هی به مامانم خیانت میکنه پولاش خرج جن....ده ها میکنه
مامانم بدتر از اون چند سال پیش بچه بودم یه میگو خریده میگه دیگه از این هوس ها نکنی رفتیم مسافرت گفته ول خرجی نکن اونم به من به منی که از ترس اینکه بهم بگن ندارن یا نه هیچوقت هیچی نگفتم نه لباسی نه وسایلی هیچی تو بچگیم سیدی و نت و خوراکی و الان غذا واقعا خنده داره اما من تا حالا همین ها را از خانواده ام خواسته ام لباس در صورتی که دیگه به معنی واقعی کلمه نداشتم اونم با هزار تا منت و دعوا برام میخریدن
مامانم همش داد میزنه هر وقت خسته میشه سر من خالی میکنه اونم ج...نده است با چند نفر
آنقدر حرف رو دلم مونده که غم باد گرفتم
چند ماه پیش رفتیم پیش دکتر چندتا قرص بهم داد قرص های اعصاب و افسردگی خیلی آروم شدم حتی داشتم به زندگی فکر میکردم
اما چه زندگی با این جامعه و منی که عرزه ی هیچ کاری ندارم با پدر مادری که براشون مهم نیستم نه اگر بمیرم ناراحت میشن درسته اگر بمیره اونا تاوان پس میدن میگم که به خاطر اونا مردم
این خیلی بده نه میتونم زندگی کنم نه بمیرم عرزه ی هیچکدوم ندارم چیکار کنم