بابام تو بیمارستان بستری بود من دیشب موندم پیشش
یه پسره رو از زندان آورده بودن گویا سنگ کلیه داشت
این پشت سرش و صورتش پر از خط های قمه بود بخدا صورتش تیکه تیکه بود مال الان نبودا مال قدیم بود
من هرچی میخواستم بدو بدو برام میاورد ، بهم چایی میداد شکلات میداد بعد شب که میخواستم برم از دکه بیمارستان چیزی بخرم فوری بیدار میشد نمیذاشت برم میگفت آبجی بیرون سرده من میرم میخرم تو نیا 😐 فکرشو بکنید بخاطر من از سومین طبقه اونم نصف شب میرفت پایین با لباس بیمارستان 😂
هم ازش میترسیدم هم باحال بود ، من بخاطر بی خوابی سردرد داشتم از تو کیفش یه موز درآورد گفت بیا اینو بخور یه قرص سه کاره هم داد یه لیوان آب هم داد دستم گفت بیا سلامتی خودت برو بالا و هرهر خندید 😐😂
بعدشم پرید رو تخت خوابید همچین خر و پف میکرد که نگم 😑 اومدنی هم دستشو برد بالا گفت برو به سلامت تُرکه 😐😂