من دبیرستان میرفتم نامزد داشتم بعد خونه مادر شوهرم دعوت بودیم یک دفعه برادر شوهرم من صورتم اون طرف بود گفت زهره تا من صورتمو این طرف کردم یک شیشه که توش مار بود جلو صورتم بود و یک جیغ بلند کشیدم از فرداش کلا وقتی میخندیدم یک طرف صورتم نمی خندید انگار نیش خنده میزدم رفته بودم مدرسه بچه ها میگفتن چرا اینطوری میخندی بعد آمدم خونه رفتم دکتر گفت فلج نوع ب شدی و خفیف بوده بعد مادرم رفت از یک مرد که دعا نویس بود و دعا های قرآنی میداد و تو روستامون خیلی قبولش داشتن حتی اهل سنت هم پیشش دعا میگرفتم ،دعا گرفت بعد گفت دعا رو توی آب حل کن و بخور منم این کارو کردم و خوب شد صورتم این قضیه مال چند سال پیشه ولی شک دارم چون الان میگن سمت دعا اینا نرید این دعایی هم که داد اینقدر خرجنگ قورباغه نوشته بود و توهم توهم بود نمی دونم قرآنی بود چی بود ولی پیرمرده همه اینجا خیلی قبولش داشتن