دختره ازدواج میکنه یروز عموش میاد خونش و خلاصه بهش نزدیک میشه و اون کارو با دختره میکنه بزور دختره هم رو حساب سادگی و حماقت میره میزاره کف دست شوهرش بعد این شوهرشم بی معطلی طلاقش میده
دختره چندین سال آواره و دربدر اخرش یه مرده با دوتا بچه میاد میگیرش بعد دوماه یا سه ماه مرده میگه میخوام زنمو بچهام برگردن و دوباره باهاش ازدواج کنم دوست داری بمون وگرنه طلاق بگیر برو الان این دختره با 28 سال سن داره با هوو تو یه خونه زندگی میکنه دوتا بچه هم داره زن اول الانم حاملس همه کارای خونه با اینکه مرده هم یشب با این میخوابه یشب با این