این بار یک نامهٔ رهایی مینویسم—نامهای که در آن فقط خودت هستی و تصمیم زیبایت برای گذاشتنِ بارها روی زمین.
آرام، عمیق، نرم… مثل یک نفس بعد کینه و دلخوری
---
🌿 نامهٔ رهایی من
من امروز تصمیم میگیرم
تمام دردهایی را که سالها بر تن و جانم نشسته بود
آهسته از خودم جدا کنم.
من تمام رنجهایی را که در سکوت حمل کردم،
تمام ترسهایی را که در تاریکی بزرگ شدند،
تمام لرزشهایی را که بیدلیل نبودند—
همه را میبینم،
به رسمیت میشناسم،
و سپس رهایشان میکنم.
من رنجهای قدیمی را رها میکنم؛
نه چون کماهمیتاند،
نه چون فراموش شدهاند—
بلکه چون دیگر نمیخواهم در من بمانند.
دردهایی که سالها به دوشم بود،
حالا اجازه میدهم راهشان را بروند.
آنها بخشی از گذشتهام بودند،
اما امروز،
من به جای حمل کردنشان،
نفس میکشم.
من خشمهایی را که در سکوت منجمد شدند رها میکنم،
اشکهایی را که ریخته نشدند آزاد میکنم،
و جای همهٔ آنها
برای آرامش
جا باز میکنم.
من تمام دردها را رها میکنم
تا بدنم سبکتر شود،
تا روحم نفس بکشد،
تا قلبم آرام بگیرد.
من رها میکنم…
چون دیگر نمیخواهم با بارهایی که مال دیروزند
امروز را زندگی کنم.
من رها میکنم…
و آرام میشوم.
آرامتر از همیشه.
آرام, چون بالاخره اجازه دادم که آرامش
جای درد را بگیرد.