موضوع اینه که مادرشوهرم یه دفعه بدون هیچ دلیلی بامن تغییر رفتار داد و اصلا بهم محل نداد و میرفتم خونشون واسم قیافه میگرفت و به زور باهام حرف میزد حتی توی مهمونی خونه دخترش هم واسم قیافه گرفته بود و یه کلمه بامن حرف نزد منم دیگه اصلا نرفتم خونشون ( توی خونه سه طبقه باهم زندگی میکنیم ) سعی میکردم زمانی از خونه برم بیرون که خودش توی حیاط نباشه چون حیاط مشترکه ، تا نبینمش خودش هم متوجه شده ، آخرهفته مهمونیه خونشون همه دعوتن واقعا اعصابم خورده دلم نمیخواد برم از طرفی شوهرم هم اگر بفهمه با مادرش به مشکل خوردم و نمیخوام برم دعوامون میشه واقعا اعصابم خورده چون میدونم الان شمشیر رو برام از رو بسته چون بهش محل ندادم خونشون هم نرفتم واقعا وقتی با کسی مشکل دارم نمیتونم ببینمش اعصابم خورد میشه از اونورم پدرشوهرم هم بخاطر مادرشوهرم بامن لج کرده ، خدایا خسته شدم
تا وقتی تو یه خونه باشید همینه وضعیت منم تجربه کردم
نمیشه خونه بگیریم شوهرم زیر بار اجاره نمیره یعنی اصلا نداره رهن و اجاره بده ، روزی هزار بار دارم خودم رو لعنت میکنم چرا قبول کردم باهاشون زندگی کنم توی خواستگاری قول دادن بعد یکسال برامون خونه بگیرن ولی ۷ سال گذشته هیچی به هیچی
چندسال ناباروری داشتیم، تجربه رفتن به طب سنتی، iui ،ivfو همچنین تجربه بارداری سخت .لکه بینی،هماتوم ،جفت سرراهی سوراخ شدن کیسه اب و استراحت مطلق و..،در اخر تجربه بزرگ کردن دوتا فسقلی نارس یک کیلو نیمی تقریبا دارم🤕😍.دوستان هرکی سوال داره در این موردها حتما و با کمال میل پاسخ میدم،فقط صلوات برای سلامتی فسقلی هام یادتون نره ،مرسی❤️💋
ای کاش میرفتی محترمانه باهاشون صحبت میکردی میدیدی مشکل چیه نه این که ازشون فرار کنی نخوای ببینیشون
بخدا اگر آدم عاقلی بود مینشستم مشکلم باهاش حل میکردم ، یه آدم بی سواد و با ذهن قدیمی که اصلا منطق نداره همه ازش میترسن حتی پدر شوهرم ، یه بار توی مسافرت مادرشوهرم یه حرف زشت بهم زد من جواب ندادم فقط گریه ام گرفت از پیشش بلند شدم رفتم توی اتاق گریه کردم چون از حرفش ناراحت شدم مادرشوهرم با من قهر کرده بود شوهرم مجبورم کرد برم ازش عذرخواهی کنم با همچین آدمی مگه میشه منطقی حرف زد