از بس اذیتمون کردن با ازارهای کوچیک و بزرگ ،زخمهای کوچیک و بزرگ
هنوز نیش هاشون تو وجودم هست
با اینکه سالهاس باهاشون رابطه نداریم ولی هنوز یاد ی سری رفتارها و حرکاتشون حروم زادگی ها و بدجنسی هاشون ازارم میده
حتی در حد سلام احوالپرسی هم باهاشون رابطه ندارم دوست ندارم حتی گذری ببینمشون
دلم نمیخاد تو مناسبتها و عروسی ها و حتی عزاهامون باشن
اما بابام میگه تو مردم زشته
مامانم شاید دلش بشکنه البته مامانم خودش دوست نداره نه دایی و خاله نه عمه و عمو هام نباشن حقیقتا منم دلم میخاد
اما خب عروسی میشه اقوام دور و همسایه فقط
از طرفی میگم اونا بچه هاشون عروسی داشته باشن اونا هم ب ما نمیگن و بعدا مامان بابام ناراحت بشن شاید