۲۳ سالمه شوهر سابقم انقد عذابم داد با خواهر خودم بهم خیانت کردن
ی پسر دارم ازش ..طلاق گرفتم پسرم حضانتش با من بود
ولی پدرو مادرو داداشم انقد فشار اومدن بهم ک ب اولین خواسنگار بی سروپا بله دادم و ازدواج کردم
پسرمو ازم گرفتن بعد ازدواجم
الان از همسر دومم باردارم بلایی نمونده ک سرم نیارع همش حرص میده همش تو قیافس
گوه تو شانس من
اوایل ازدواجم خیلی بیقراری پسرمو میکددم گفتم اگ یکی بیاری سرت گرم میشه ارومتر میشی
ولی الان ی افسرده تمام عیارم
نمیدونم بچه دوممو چجودی نگهداری میکنم تو این گوهدونی زندگی
بخاطر خدا نفری ی صلوات برام بفرستید
ی ذکری بگید اروم شم دارم میمیرم
از اونورم همسد سابقم دارع ازدواج میکنه ب پسرم گفته مامان جدید بیاد دیگ حق نداری با مامان خودت حرف بزنی اونم زنگ میزنه گریه میکنه ک مامان من میخوام باهات حرف بزنم
۸ سالشع