چه جالب منم الان تاپیک زدم ببین
شوهر منم همینجوری بود همیشه خسته بود حال نداشت حوصله هیچی رو نداشت البته ماشینن نداشتیم بدتر فقط چی بخوریم صحبتش بود
گه خورد زن گرفت
جات بودن آنقدر غصه خوردم که الان که بیست سال از اون روزها میگذره انگاره به بغض همیشه تو گلومه البته از یه سنی بگذره دیگه برات مهم نیست پوستت کلفت میشه
آنقدر اشک ریختم گریه کردم غصه خوردم فقطم چون محبتش اون اندازه که من میخواستم نبود.
میلی هروقت که خودش میخواست
مهم هم خواسته من نبود
ولش کن.
کاملا فکر کن مجردی ازش پول بگیر به خودت برس، تفریح کن و کارای مورد علاقتو انجام بده. زنگم نزن حتی همون پنج دقیقه.
نمیدونم منم باهاش سرد شم یا نه مثلا دیگه تو دلم نیس باهاش رابطه داشته باشم چون اون نیازای منو مسخره میدونه در حالیکه من فقط حداقل هارو خواستم هیچوقت ادم گیزی نبودم گذاشتم با دوستاش بره باغ و ... ولی تهش اینجور بنظر میاد که من آویزون توجه اونم
این مدلش اینجوریه باید باهاش کنار بیایی
البته وقتی دو هفته دوره باید بیشتر دلتنگ بشه
متاسفانه احساسش کمه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
