ما هم یه پسر همسایه داشتیم میومد خونمون تا شب مینشست . ما میخواستیم بخوابیم بهش میگفتم ما میخوایم بخوابیم میگفت جا منم بندازید بخوابم . بزور میفهموندیم بهش بره .
بعد شده بود عاشق من .
تو دنیا هیچکی عاشق من نشد جز این وروجک.
به مامانم میگفت من دخترتو میخوام اگر ندی به من باهاش فرار میکنم.
یبار اومد در خونمون گفت بیا فرار کنیم . گفتم حالا باشه یروز دیگه الان مامانم خونه نیست. گفت باشه و رفت .