امشب یه نفر همینجا تاپیک زد و گفت که دلم برا بابام میسوزه که کشاورزی میکنه..
من خوب درکش میکنم،باتمام وجودم.بابام کارگر بود و تا وقتی زنده بود بااینکه پیرو ناتوان بود اما هر هزارتومنی که درمیاورد حلال حلال بود،کف دستاش از بس که تاول زده بودو خشک شده بود ،سفت سفت بود،و همینطور پاهاش،انقد که وقتی با ناخن گیر گوشه هاشو میکند سفت سفت بودو حس نداشت..چقد برنامه داشتم براش برا وقتی که رفتم سرکار تا یذره از دریای زحماتشو جبران کنم.همیشه میگفت اعتبار من شماهایین..هیچی ازم نمیخاست جز یه دست کت و شلوار که نشد..
۱۷آذر ۱۳۹۷بابام رفت و من ۶ماه بعد رفتم سرکار وقتی که اون نبودتا براش حتی یه بستنی بخرم..همه ی اینا یطرف،اینکه درداشو،غماش و تنهاییاشو هیچ وقت نفهمیدم و ندیدم ازارم میده.الان چه فایده یی داره زار زدن و گریه کردن براش،وقتی که بود سعی نکردم بفهمم دردش چیه،نشد دلشو بدست بیارم،تا ثانیه ی اخر که جلو چشام رفت نفهمیدمش.من موندمو یه غم که تا روزی که زنده م رو دلم سنگینی میکنه.
کاش انقد که بفکر مامانامون هستیم،بابامونم ببینیم تا دیر نشده،باباها خیییلی مظلومن خیلی زیااد.من بمیرم برات باباکه الان میفهممت که سالهاست دیره