از وقتی وارد زندگیمون شده داداشمو از این رو به اون رو کرده،
رابطش و رفت و آمدش باهامون کم کرده
با اینکه خانواده ی من اصلا اهل دخالت تو زندگی شخصیشون نیستن اتفاقا خیلیم حمایتشون میکنن
رفتار مامانم از مادر خودش بهش نزدیک تره
دلیل این ررفتارشو نمیفهمم
چون غریبه
تا بوده همین بوده حرص الکی نخورید
پول ندیده ان هرزه ان مثه زن داداش خودم اونقد تو گوش داداشم خوند الان از ما متنفره اول تو جهنم بودن الان خوشبختی اوج میزنه داداشم میپزه ظرف میشوره فقط من بدبختم نه بابام گذاشت دانشگا برم ن کسی اومد منو رها کنه از این زندگی لعنتی
واقعا برا همه همینه خودتم ازدواج کنی سعی میکنی با مادر شوهر رفت آمد خودتو کمتر کنی
شما جای اون نیستی که ببینی
مادربزرگم خدا بیامرز ، مادر پدرمم همه از دستش عاصی بودن، بارها عمو زنموم بخاطرش تا پای طلاق رفتن، ولی از دید خودش میگفت من مثل گل پاکم
منظور اینه که باید از دید عروس خانواده هم دید
مثلا مادر شوهر خودم زن خوبیه در مجموع با محبته ولی منو نادیده میگیره و کاملا حس میکنم به پسر و نوش عشق داره فقط، با محبته ولی محبت زیادش و عشقش به بچش باعث یسری ضربه ها به زندگی ما شده و داره مارو از هم سرد میکنه چون پسرشو زیادی میکشه سمت خودش
به نظرم اگر زندگیشون خوبه و به شما گه گداری سر میزنن گیر ندید چون درستش همینه
عزیزم این دوره باید به خود بقبولونی که اونا که خوششون باشه مام خوشمونه
داداشت رفت امد کم نکردخ فقط گرفتاره قبلا مسئولیت نداشته الان داره باید خرید کنه به زنش رسیدگی کنه قسط قرض بده کار کنه
الان دیگه متاهله زندگی خودشو داره مطمئنا نمیتونه مثل مجردیش باشه از چشم زن داداش نبین
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
