شوهر من میگه تو فقط نگران بچه ای
ولی من هم نگران بچه ام.هم نگران توام ک داری جلو چشام اب میشی.
4 کیلو کم کردم تو بارداری.
خدا از دهنت بشنوه.چقدر دلم میخواست یکی این حرفارو بهم بزنه.خودم همش نگرانم
دلم میخواد یکی بهم امیدواری بده.مثل حرفای تو.بگه عمل نمیشی.7 ماه نمیاد.
مامانم ی ربع هم دور نیست ازم.ولی منو ول کرده.
از اولشم از نامادری بدتر بودش برام
خواهرم ک ندارم
خانواده شوهرم ک هیچی
دوستامم ی بار به همشون زنگ زدم بیایین پیشم غذا بزارین.شبم شوهرتون بیاد دور هم باشیم
همشون گفتن ایشالا بعد زایمان مزاحمت میشیم
منم گفتم اره.بعد زایمان غذا میپزم.جلوتون خم و راست میشم بیایین بخورین و برین
تو حاملگی خیلیارو شناختم
میدونی درد مشکلات جسمیم ی طرف
درد اینکه همه تا خوب بودم دورم بودن.الان هیچکی سراغم نمیاد یه طرف.
ی بار شوهرم دیر اومد غذادرست کنه
قندم شد 47
فشترم 8
داشتم میمردم
اینقدر گریه کردم از بی کسیم
بعد زایمان دیگه با هیچکسی رفت و امد نمیکنم.